-
نوشتهشده در ۷ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر تنها شدم غم نیست!
خاطر جمع باش ای دل.
که گر با دیگران بیگانه ام
با خویش مانوسم. -
نوشتهشده در ۷ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تومرا دوست نداری ب خودم مربوط است
دیگر این شهر چرا پشت سرم می خندد؟ -
نوشتهشده در ۷ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من پریشان تراز انم ک تو می پنداری
شده ایا ته یک شعر ترک برداری؟ -
نوشتهشده در ۷ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میروم خسته و افسـرده و زار
سـوی منزلگــه ویرانه خویش
به خـدا می برم از شهـــر شما
دل شوریــده و دیوانــه خویش
می برم تا که در ان نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گنـاه
شستشویش دهم از لکه عشــق
زین همـــه خواهش بیجا وتباه
می برم تا زتو دورش ســـازم
زتو ،ای جلــــوه امید محــــال
می برم زنـــده بگورش سازم
تا از این پس نکنــد یاد وصال
ناله می لرزد،می رقصد اشک
آه ، بگــــذار که بگریزم مـــن
از تو ، ای چشمه جوشان گناه
شایـد آن به کـه بپرهیـــزم من
بخـــدا غنچـــــه شـــادی بودم
دست عشق آمد و از شاخـم چید
شعلــه آه شد م ، صــد افسوس
که لبــم باز بر آن لب نرسیـــد
عاقبت بنــد سفـــر پایـــم بست
میروم، خنده به لب،خونین دل
می روم از دل من دست بردار
ای امیـــــد عبث بی حاصــــل...
-
نوشتهشده در ۷ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دهانت را میبویند
مبادا گفته باشی " دوستت دارم "
دلت را می بویند ...
روزگار غریبی است نازنین
وعشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.....
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختبار سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن
خطر مکن
-
نوشتهشده در ۷ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روزگار غریبی است نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساطوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی است نازنین
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.
-
نوشتهشده در ۷ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به خاک پای تو گفتم که تا تو دوست گرفتم
ز دوستان مجازی چو دشمنان برمیدم| سعدی |
-
نوشتهشده در ۷ دی ۱۳۹۸، ۲۲:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفتم: به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟
گفتا: که خویشتن را در پیچ و تاب بینی| سلمان ساوجی |
- فرفری
- فرفری
-
نوشتهشده در ۸ دی ۱۳۹۸، ۱۹:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ما را نتوان پُخت که ما سوخته ايم
آتش نتوان زد که برافروخته ايمما را نتوان شکست آسان اى دوست
هرجا که دلى شکست، ما دوخته ايم -
نوشتهشده در ۸ دی ۱۳۹۸، ۲۰:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای غزالِ چین، چه پشت چشم نازک میکنی ؟!
چشم ما آن چشمهای سرمه سا را دیده است
| صائب | -
نوشتهشده در ۸ دی ۱۳۹۸، ۲۱:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شیشه ها ! سنگ چیز خوبی نیست
وصله ها را به من بچسبانید
به شما انگ چیز خوبی نیست
های ! عاشق نشو نمی دانی
که دل تنگ چیز خوبی نیست
کری از پیش یک سه تار گذشت
گفت : آهنگ چیز خوبی نیست
گفته بودی شهید یعنی چه
پسرم ! جنگ چیز خوبی نیست
-
نوشتهشده در ۸ دی ۱۳۹۸، ۲۲:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۸ دی ۱۳۹۸، ۲۲:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو را این قطرههای اشک روزی نرم خواهد کرد
که آب آهسته و آرام میپوسانَد آهن را...
| حسین زحمتکش |
-
نوشتهشده در ۸ دی ۱۳۹۸، ۲۲:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را...
دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند
| صائب تبریزی |
-
نوشتهشده در ۸ دی ۱۳۹۸، ۲۲:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نگارا! دلبرا! یارا! دلاراما! وفادارا!
خِجل زین نامها بادی که ما را بینشان کردی
| قاآنی |
-
نوشتهشده در ۸ دی ۱۳۹۸، ۲۲:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بمان! %(#ff0000)[انـار] برایت شکسته ام که غمم را...
به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم!
-
نوشتهشده در ۹ دی ۱۳۹۸، ۹:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#8c8989)[چون نهالی سست میلرزد روحم از سرمای تنهایی]
%(#9c9a9a)[میخزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهایی]
-
من با تو صد نفرم ...دنبال دردسرم ...به تو که فکر میکنم... از خودم بی خبرم...
وقتی از دست میرم... دستاتو میگیرم... به من که فکر میکنی... از خوشی میمیرم...
به من که فکر میکنی... از خوشی میمیرم ... -
وای دلم وای دلم ...عشق تو شد کار دلم ...دلم از عشق تو گیجه ...طفلی بیچاره دلم...
تورو دوس داره دلم ...تنهات نمیذاره دلم ...دیگه وابسته نمیشه آخرین باره دلم... -
نوشتهشده در ۹ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#ffa8a8)[گر رسد از تو به گوشم که بمیر ای سعدی]
%(#ff7ba7)[تا لب گور به اعزاز و کرامت بروم]| سعدی |