-
اي که گفتي مرو اندر پي خوبان زمانه
ما کجاييم در اين بحر تفکر تو کجايیی ؟؟
-
پیوسته دلم ز جور خویشان، ریش است
وین جور و جفای خلق، از حد بیش است
بیگانه به بیگانه، ندارد کاری...
خویـش است که در پی شکست خویـش است| شیخ بهایی |
-
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
منو ساقی به هم سازیم و بنیادش در اندازیم
حافظ جان -
هر که از یار تحمل نکند یار مخوانش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش -
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کارام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است -
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
#سعدی -
این پست پاک شده!
-
-
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
حافظ جان -
الا یا ایهاالساقی زمی پر ساز جامم را
که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم رااز آن می ریز در جامم که جانم را فنا سازد
برون سازد ز هستی هستهی نیرنگ و دامم رااز آن می ده که جانم را ز قید خود رها سازد
به خود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم رااز آن می ده که در خلوتگه رندان بی حرمت
به هم کوبد سجودم را به هم ریزد قیامم رانبودی در حریم قدس گلرویان میخانه
که از هر روزنی آیم گلی گیرد لجامم راروم در جرگه پیران از خود بی خبر شاید
برون سازند از جانم به می افکار خامم راتو ای پیک سبک باران دریای عدم از من
به دریادار آن وادی رسان مدح و سلامم رابه ساغر ختم کردم این عدم اندر عدم نامه
به پیر صومعه برگو ببین حسن ختامم راامام خمینی(رضوان الله علیه)
-
دل که آشفته ی روی تو نباشد، دل نیست
آن که دیوانه ی خال تونشد، عاقل نیستمستی عاشق دلباخته از باده ی توست
به جز این مستیم ازعمر، دگر حاصل نیستعشق روی تو دراین بادیه افکند مرا
چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیستبگذر از خویش، اگر عاشق دلباخته ای
که میان تو و او جز تو کسی حایل نیسترهرو عشقی اگر خرقه وسجاده فکن
که به جز عشق تو را رهرو این منزل نیستاگراز اهل دلی صوفی وزاهد بگذار
که جز این طایفه را راه در این محفل نیستبرخم طره او چنگ زنم چنگ زنان
که جز این حاصل دیوانه لایعقل نیستدست من گیر، واز این خرقه سالوس رهان
که دراین خرقه به جز جایگه جاهل نیستعلم وعرفان به خرابات ندارد راهی
که به منزلگه عشاق ره باطل نیستامام خمینی(رضوان الله علیه)
-
گفتی نظر خطاست......
سعدی -
ای دل که بی گدار به آب ها نمیزدی
بی قایقت میان دریا چه میکنی ؟! -
آشفته بازاری مکن ای مرغ بی آزار دل
صدحلقه می پیچی بهم تا یک گره وا می کنی -
*در دل تنگم خموشی میکند انبار حرف*
محرمی کو تا بگویم اندک از بسیار حرف
حرفهای پختهٔ سنجیده دارم در درون
گر بنطق آیم توانم گفت صد طومار حرف
محرمی خواهم که در یابد بحدس صایبش
از لب خاموش من بی منت اظهار حرف
حال دل از چشم گویا فهمد آنکش دیده هست
عاشقانرا نیست جز از چشم گوهر بار حرف
من نمیخواهم که گویم حرفی از اندوه دل
میکند چون میتراود از دل خونبار حرف
خارخار گفتنی چون تنگ دارد سینه را
آید از بهر گشایش بر زبان ناچار حرف
چند حرف از قشر بتوان گفت با اصحاب کل
اهل دل کو تا بهم گوئیم از اسرار حرف
بحر پر دُر معارف خواهم و کان سخن
تا بریزد بر دلم از لعل گوهر بار حرف
از بلاغت میزداید گاه زنگ از دل سخن
وز حلاوت گاه دلرا میبرد از کار حرف
صاحب دلراست فهم رازها از سازها
صاحب دل شو شنو از نای و موسیقار حرف
نکتها در جست در صوت طیور آگاه را
گر ترا هوشی است در سر بشنو از منقار حرف
شد مضامین در میان اهل معنی مبتذل
تازه گوئی کو که آرد فکرش از ابکار حرف
هرکه قدر حرف نشناسد مکن با او خطاب
حیف باشد حیف جز با مردم هشیار حرف
مستمع ز افسردگی خمیازهاش در خواب کرد
با که گویم کی توان الا بر بیدار حرف
چون نمییابی کسی گوشی دهد حرف ترا
بعد از این ای فیض میگو با در و دیوار حرف
-
-
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشمبه تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلوربه همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری:به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به همبه تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی توبه نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوتشبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده استدر من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من استیک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اشآه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده%(#ff00f7)[در من انگار کسی در بی انکار من است]
%(#ff00f7)[یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است]یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویشرعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده استآی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوشآری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بوداینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده استآن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه ت -
گر حال مرا حبیب پرسد گویید
بیمار غمت را نفسی هست هنوز
استاد شهریار -
مریض حالیم خوش نیست نه خواب راحتی دارم نه مایلم به بیداری
درون ما تفاوت هاست تو مبتلا به درمانی و من دچار بیماری
-
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از من ، من از خودم سیرم
فاضل نظری
5710/9234