-
دیریست که از روی دل آرای تو دوریم / محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم
-
باران
بی شباهت با تو نیست..
می آید و
آرام آرام
تمام مرا با خود می برد..دلم عجیب هوای تو را دارد..
ببار..
ببار وکمی هم سهم من باش..!
-
یادش که چنان روح، مرا وصله تن بود
گاهی همه دلخوشی کوچک من بودهرگز به وفاداری او خرده مگیرید
هرچند خودم باخبرم عهد شکن بودچون قاصدک خسته ی از خویش فراری
ازعشق فقط سهم من آواره شدن بودگر اشک الفبای سکوت است، چه گویم؟!
چشم تو در این مدرسه استاد سخن بودآفت زده این باغ! کجایی که ببینی
پاییز فقط گوشه ای ازقصه من بود#. محمدحسن جمشیدی
-
زِ برون کسی نیاید چو به یاریِ تو اینجا
تو زِ خویشتن برون آ، سپهِ تتار بشکن...
محمدرضاشفیعیکدکنی
-
برای دیدن رویت هزار غضه کشیدم
هزار غضه ی دیگر کم است بر رخ خوبت
ع.م -
گفتم ای دل نروی / خار شوی،زار شوی
بر سر آن دار شوی / بی بر و بی بار شوینکند دام نهد / خام شوی، رام شوی
نپری جَلد شوی / بی پر و بی بال شوینکند جام دهد / کام دهد از لب خود وام دهد
در برت ساز زند رقص کند / کافر و بی عار شوینکند مست شوی / فارغ از این هست شوی
بعد آن کور شوی / کر شوی شاعر و بیمار شوینکند دل نکنی دل بکند / بهر تو دل دل نکند
برود در بر یار دگری / صبح که بیدار شوی -
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
ای روح بخش بیبدل وی لذت علم و عمل
باقی بهانهست و دغل کاین علت آمد وان دوا
...( مولانا .. درود خداوند بر او باد)
-
ای %(#009000)[جفا] های تو
خوش تر ز
%(#000000)[وفای] دِگران...هلالی
-
کجاست بارشی از ابر صدایت...؟
-
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر
دگر چه داری از این بیش انتظار از من
-
دیوانه تر از خویش
کسی می جستم؛
دستم بگرفتند و به دستم دادند... -
در هوایت بی قرارم روز و شب
-
همین که میگُذری از مقابلم خوب است
چه خوب جانِ مرا میبری، ادامه بده ...#الهه_سلطانی
-
erfan wizardreplied to erfan wizard on ۲۰ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۱۲ آخرین ویرایش توسط erfan wizard انجام شده
-
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی میزدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب راسعدی
-
چه کسی گفت که مستی فقط از جام شراب است
من ز میخانهی چشمانِ تو هر لحظه خرابم! -
چه خوش است آن رفیقی
که میان گفتگوها
غم و بغض و خستگی را
پسِ خندهات ببیند... -
زنده مےکرد مرا دم به دم امّید وصال
ور نه دور از نظرت کُشتهی هجران بودم... -
تا نرود نفس ز تَن
پا نکشم زِ کوی تو... -
غمگینم
خودم را بغل گرفته ام
و شانه هایم
چون گهواره ی کودکی گریان
تکان تکان می خورد!
غمگینم
و می دانم هیچ پرنده ای
روی شاخه های لرزان یک درخت
لانه نخواهد ساخت!
7893/9238