-
نوشتهشده در ۲۹ تیر ۱۴۰۲، ۱۴:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
با آنکه همچو مجنون گشتیم شهره در شهر
غیر از غمت درین شهر کس آشنای ما نیست...!
شفیعی کدکنی
-
نوشتهشده در ۲۹ تیر ۱۴۰۲، ۱۶:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کجا رَوَم
که دل من،
دل از تو بَرگیرد ..!؟- سعدی
- سعدی
-
نوشتهشده در ۲۹ تیر ۱۴۰۲، ۱۶:۲۰ آخرین ویرایش توسط Ainoor انجام شده
@Farhadd
تو را به جاي همه کسانی که نديده ام دوست می دارم
تو را براي لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شيرين خا طره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم ديد
دوست می دارم ... -
نوشتهشده در ۳۰ تیر ۱۴۰۲، ۱۹:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نـه غـزل برای خواندن، نـه صدا برای آواز
نـه هـوای شعر دارم، نـه پَـری برای پروازنه چنان شکسته بالم که زمین شود سَرایم
نـه توانِ پَـر کشیدن بـه امیدِ صبحِ اعجازچه بـه روزِ آفتـابِ سرِ بام ما رسیده است
خبـر از طلوع داری.؟ شبِ خانمان براندازنـه تـرانـه می سُرایم کـه برای او بخوانی
نه نگاهِ گریه سودی به نگفته های یک رازنـه امیدِ وصل دارم، نـه هراسی از جدایی
نه رسیده ام به پایان، نه به سر هوای آغازمـنِ دل سپرده را از ، شبِ رفتنت نترسان
که سپرده ام خودم را به خدای قصه پرداز#زهرا_کوشکی_احمدی
-
درود آلایی های خوب
راستش من این تاپیک رو مکمل تاپیک قرابت میدونم برای همین امیدوارم اینجا هم حضور پر رنگی داشته باشین و حس خوبی رو از طریق شعر به هم انتقال بدیم .پیشاپیش از همراهی تون سپاسگزارم
با احترام
بانوپ ن : %(#ff0000)[اینجا فقط شعر بنویسید نه متن ادبی]
@دانش-آموزان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دلbanoo اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
گر ذوق نیست تورا کژ طبع جانوری -
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من
به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم نفس کش که در جوانه گرفت
دل گرفته ی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت
سایۀ هوشنگ
-
نوشتهشده در ۱ مرداد ۱۴۰۲، ۱۷:۵۹ آخرین ویرایش توسط Ainoor انجام شده
سری چهارم=)
-
میکند عشق از غمِ عالم نگهداری مرا...
#صائب_تبریزی -
«ای همه خوبی در آغوش شما.»
#سنایی -
«میان جان و از من برکناری.»
#همام_تبریزی -
دلِ ما بود ولی تنگ شما است چرا...؟
#وحید_عیسوی -
تو روشنیِ قلب منی، خودم را هدر ندادهام.
#نیما_یوشیج -
هر که آمد اندکی ما را پریشان کرد و رفت
#بیدل_دهلوی -
ای در دل من، میل و تمنّا همه تو...
#مولانا -
چون دوست دشمن است، شکایت کجا بریم...؟
#سعدی -
بگفت تو زچه سیری ، بگفتم از جز تو...!
#مولانا -
بیا که دیده به دیدارت آرزومند است …
#عراقی -
این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی از اوست...
#هوشنگ_ابتهاج -
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت
#مولانا -
لابه بسیار نمودم که مَرو...سود نداشت...
#حافظ -
در طالِعِ من نیست که نزدیکِ تو باشم...
#سعدی -
سالها ناگفته ماند این شرحِ درد…
#هوشنگ_ابتهاج -
با منِ بیکسِ تنها شده یارا تو بمان...
#هوشنگ_ابتهاج -
بهار من بُوَد آن گه که یار میآید...
#هوشنگ_ابتهاج -
میکِشد کار من از فکر تو آخر به جنون...
#فاضل_نظری -
همی جویم تو را هرجا، کجایی...؟
#عراقی -
خورشید در نگاهِ تو تکرار میشود.
#حسین_منزوی -
لحظههای هستی من از تو پر شده است...
#فریدون_مشیری -
قرارم برد زلف بیقرارت...
#عطار_نیشابوری -
از ابتداى بودن تا انتهايم از توست...!
#حسین_منزوی -
بیرون نرود از دل، عشق تو به آسانی...
#ملک_الشعرای_بهار -
زندگی بیتو پُر از غم شدنش حتمی بود...
#امید_صباغنو -
تویی از هر دو عالم آرزویم…
#جامی -
کی زِ سرم برون رود یک نفس آرزوی تو...!
#مولانا -
ربود هوش مرا چشم او، به سرمستی...
#فروغی_بسطامی -
از یادِ تو غافل نتوان کرد به هیچم...
#سعدی -
حسرت وصل تو برد آسایش از بنیاد دل...
#بيدل_دهلوی -
وصفِ رخسارِ تو از حد و بیان میگذرد...
#حاجب_شیرازی -
تو همانی که به دیدار تو من بیمارم...
#محمدهادی_فرجالهی -
یا دوا کن، یا بُکُش یکبارگی...
#سعدی
اگر چیزی تکراری بود ببخشید=)
-
-
آفتاب از چهره ی ما ترسید.
دریافتیم و خنده زدیم.
نهفتیم و سوختیم.
هر چه بهم تر،تنهاتر. -
درود آلایی های خوب
راستش من این تاپیک رو مکمل تاپیک قرابت میدونم برای همین امیدوارم اینجا هم حضور پر رنگی داشته باشین و حس خوبی رو از طریق شعر به هم انتقال بدیم .پیشاپیش از همراهی تون سپاسگزارم
با احترام
بانوپ ن : %(#ff0000)[اینجا فقط شعر بنویسید نه متن ادبی]
@دانش-آموزان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دلbanoo گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی -
"برای تو، برای چشمهایت
برای من، برای دردهایم
برای ما، برای این همه تنهایی
ای کاش خدا کاری کند..."شاملو
-
من باشم و وی باشد و می باشد و نی
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کیمولانای جان
-
شَوَد به صَبر دَوا دَردهای بیدَرمان
-
نوشتهشده در ۳ مرداد ۱۴۰۲، ۱۴:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
باشد که روزگار بچرخد به کامِ دل
باشد که غم،
خِجل شود از صبرِ قلبِ ما...#معصومه_صابر
-
نوشتهشده در ۳ مرداد ۱۴۰۲، ۱۴:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تیشهی فرهاد و کوه بیستون افسانه شد
از طلا نایاب تر در شهر
ما دُرِّ وفاست...#سـجاد_احمدیان
-
نوشتهشده در ۳ مرداد ۱۴۰۲، ۱۴:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چنان تنهای تنهایم، که حتّی نیستم با خود
نمی دانم که عُمری را چگونه زیستم با خود!#ماث
-
نوشتهشده در ۳ مرداد ۱۴۰۲، ۱۴:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تمام میشود
و آفتاب
میتابد
غمی نبوده به عالم
که ماندنی باشد...#معصومه_صابر