-
نوشتهشده در ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۲۰:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشستعشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بودسجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه اوگفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ایجام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده اینشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنیخسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکنمرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستمگفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منمسال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختیعشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختمکردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشدسوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبتروز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلیمطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنیحال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بودمرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم=) -
نوشتهشده در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۷:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دل به شادی های بی مقدارِ این عالم مبند
زندگی تنها فرازی در نشیبی ساخته است- فاضل نظری
-
نوشتهشده در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۷:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست،
در و دیوار گواهی بدهند؛ کاری هست.- سعدی
-
نوشتهشده در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۷:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ناله را هر چند میخواهم که پنهان برکشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم «فریاد کن»- امیرخسرو دهلوی
-
نوشتهشده در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۷:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به پاس عشق ز بد عهدیات گذشتم و دانم
هنوز ذوق گذشت و صفای عشق ندانی- ابتهاج
-
نوشتهشده در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۷:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سخت است همزیستی دائم با کسانی که
دغدغه هایت را نمیفهمند اما عزیزان تو هستند.- گابریل گارسیا مارکز
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۸:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم
او می رود و هر قدمش لاله و نسرین
ما سنگتر از قبل همانیم که بودیم
ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم
با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم
تن رعشه گرفتیم که با غیر نشستهست
از غیرتمان بود ، نوشتند حسودیم
جوگندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پودبهپودیم
پیگیر پریشانی ما دیربهدیر است
دلتنگ به یک خندهی او زودبهزودیم -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۸:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود
گر مرا چنگی به دل میزد نوای چنگ بود -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۸:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بر من ببخش گاه چنان دوست دارمت
کز یاد میبرم که مرا برده ای ز یاد!" -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۸:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتاده ام خاموش .
غمم دریا , دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
خروش موج , با من می کند نجوا ,
که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت …
مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست ,
امید آنکه جان خسته ام را ,
به آن نادیده ساحل افکنم نیست ! -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۲۰:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۲۰:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جان رقیبم را قسم خوردی که خوش عهدی
از اعتبار انداختی سوگندخوردن را!تحقیر ما افتادگان تا کی؟ که یادت داد
اینگونه روی زخم مردم پا فشردن راچشمی که بر من بستهای بر غیر وا کردی
ممنونم از چشمت که آسانکرد فراموش کردن را... -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۲۰:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قطرهای بیتابم، از دریا جدا افتادهام
مصرعی هستم که از شعر تو جا افتادهامپیش از اینها قسمتی از سرنوشتت بودهام
برگی از این دفترم؛ اما جدا افتادهامدامن افشاندی، رها کردی مرا؛ همچون غبار
بس که حیرانم نمیدانم کجا افتادهاممثل آن اشکی که روز وصل از چشمم چکید
خود نمیدانم که از چشمت چرا افتادهام -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
"من قصه ی فراق تو را خاک کرده ام.
حاصل چه شد؟!
جوانه زدی، بیشتر شدی..!" -
شاهان جهان باشند از جان چو گدای تو
محبوب تر از جانی صد جان به فدای تورندان ز تو می جویند زهاد ز تو حلوا
هر کس به هوای خود مائیم و هوای تودل خلوت خاص تست ، بنشین تو به جای خود
والله که نخواهم داشت غیر تو به جای توگر دست مرا گیری من دامن تو گیرم
پائی ز تو گر یابم آیم به سرای توگویند که این و آن باشند برای ما
نی نی که غلط کردند هستند برای توجز نقش خیال تو در چشم نمی آید
هر نور که می یابم بینم به لقای تودر دار فنا سید از عشق تو گر جان داد
جانش ز خدا جوید پیوسته بقای تو-شاهنعمتاللهولی
-
نوشتهشده در ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۸:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیشب صدای تیـــشه از بیستــون نیامــد
گویا به خواب شیـرین فــــرهاد رفته باشــد -
نوشتهشده در ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۲۱:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد جز غم؟
که هزار آفرین بر غم باد -
نوشتهشده در ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۷:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چو عاشق میشدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود
ندانستم که این دریا چه موجِ خونفشان دارد -
نوشتهشده در ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۸:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا کی چو کرم پیله برگرد خود تنیدن
پروانه شو که باید از این قفس پریدن