-
این پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۶:۵۰ آخرین ویرایش توسط آمـاج انجام شده
دست خط بد،
گاهی ناشی از عدم مهارت و
گاهی نیز ناشی از هوش زیاد است.
مغز افراد باهوش تمایل دارد سریعتر فکر کند درنتیجه باعث سرعت نوشتن و بدخطی میشود. -
نوشتهشده در ۱۲ فروردین ۱۳۹۹، ۲۱:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوست بدارید
و بگذارید که دوست داشته شوید
آدم بدونِ این بساطها
زندگی از گلویَش
پایین نمیرود ... -
نوشتهشده در ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ۱۱:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شايد بتوان بلندباروترين قلعه ها
را فتح كرد و تا ژرف ترين درياها فرو رفت،
اما ورود به جهان باطن يک آدم به آن آسانی
ها شدنی نيست .محمود دولت آبادی
-
نوشتهشده در ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلم....
نه عشق آتشین میخواهد
نه دروغ های قشنگ
نه سکوت تلخ شاعرانه
نه ادعاهای بزرگ
نه بزرگی های پر ادعا
دلم یه فنجون قهوه ی داغ میخواد
و یه دوست
که بشه باهاش حرف زد
و پشیمان نشد... -
نوشتهشده در ۱۳ فروردین ۱۳۹۹، ۲۳:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کسی که باورت داره ،یک قدم جلوتر از کسیه که دوست داره
-
نوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۳۹۹، ۷:۳۷ آخرین ویرایش توسط آمـاج انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۶ فروردین ۱۳۹۹، ۱۵:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اعتماد به نفس نه ربطی به قیافه داره نه هیکل نه صدا نه چیزای ظاهری دیگه...
اعتماد به نفس برمیگرده به باطنت، عزت نفست،
اینکه چقدر اینی که هستی رو
با تمام نواقص دوست داری
اگه خودتو دوست نداری و فقط نقصاتو میبینی
هیچوقت نمیتونی یکیو از ته دل دوست داشته باشی
چون نمیتونی اونو با نقصاش بپذیری -
نوشتهشده در ۱۶ فروردین ۱۳۹۹، ۱۶:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
گوسفند تمام عمرش از گرگ میترسد
وآخر توسط چوپان خورده میشود
مراقب چوپان های زندگی باشیم... -
نوشتهشده در ۱۷ فروردین ۱۳۹۹، ۱۲:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۷ فروردین ۱۳۹۹، ۱۳:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۹ فروردین ۱۳۹۹، ۱۶:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نمیدونم این چه سریه که بعضی وقتها آدم دلش برای خودش تنگ میشود وقتی یاد روزها و
شبهای گذشتت می افتی که چه بودی و چه شدی...وقتی حسرت آشتی کردنهات با خدا را
میخوری بعد تازه یادت می آید که خیلی چیزها را از دست دادی...عشق بازیهای شبانه
مناجات ها و سبک شدنهات همه اینها جزء لاینفک خاطراتت میشه...باز هم یادت میاد که
چقدر خوب بودی و پاک...یادت میاد دست به هر چیزی می گذاشتی یا رنگ خدائی داشت یا
باید پیدا میکرد...خدای من...می خواهم حالا به تو بگویم میدونم که میدونی چقدر دوستت دارم
پس تو هم دوستم داشته باش...این را میدونم که در زندگی برگشتن آسان است و ماندن
سخت...اما میخواهم-مانند همیشه-کمکم کنی که در توفیق بازگشتم توبه شکن نشوم تا مثل
آنروزها خوب بمانم که تا همیشه مال تو باشم...خدای من...دلم برایت تنگ شده-خیلی- به
اندازه وسعت تمام دنیا. میدانم که اگر بخواهم و تو توفیقم بدهی دستانم را در همه جا
خواهی گرفت...و اکنون این بنده ات این را میخواهد که عاشقم کنی که باز هم بنده ات باشم
که باز هم دوستم داشته باشی.
-
از خدا خواستم تا دردهايم را از من بگيرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست. تو بايد از آنها دست بکشي.
از خدا خواستم تا شکيبايي ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکيبايي زاده رنج و سختي است.
شکيبايي بخشيدني نيست، به دست آوردني است.
از خدا خواستم تا خوشي و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوري.
از خدا خواستم تا از رنج هايم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختي ، تو را از دنيا دورتر و دورتر، و به من نزديکتر و نزديکتر مي کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالي بخشد،
خدا گفت: نه!
بايسته آن است که تو خود سر برآوري و ببالي اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند
و پرثمر شوي.
من هر چيزي را که به گمانم در زندگي لذت مي آفريند از خدا خواستم و باز گفت: نه.
من به تو زندگي خواهم داد، تا تو خود از هر چيزي لذتي به کف آري.
از خدا خواستم ياري ام دهد تا ديگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.
و خدا گفت: آه، سرانجام چيزي خواستي تا من اجابت کنم!
-
نوشتهشده در ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ۷:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ۱۳:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ۱۴:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ۱۴:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده