-
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@سجاد-ذوالفقاری
روی بنمای که صبر از دل صوفی ببری
پرده بردار که هوش از تن عاقل برود -
@سجاد-ذوالفقاری
روی بنمای که صبر از دل صوفی ببری
پرده بردار که هوش از تن عاقل برودنوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده@narjes-hashemi
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفتدائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
-
@سجاد-ذوالفقاری
روی دیدار توام نیست، وضو از چه کنم؟
دیگر از جامه ی صد وصله رفو از چه کنم؟ -
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
@سجاد-ذوالفقاری
روی دیدار توام نیست، وضو از چه کنم؟
دیگر از جامه ی صد وصله رفو از چه کنم؟نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmaryam111
مرو به خواب که خوابت ز جشم برباید
گرت مشاهده ی خویش در خیال آید -
maryam111
مرو به خواب که خوابت ز جشم برباید
گرت مشاهده ی خویش در خیال آیدنوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده@narjes-hashemi
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوتکز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد
-
@سجاد-ذوالفقاری
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی -
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@سجاد-ذوالفقاری
دل شکسته مروت بود که باز دهند
که باز می دهند این درد مند را دلی خویش؟ -
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
maryam111 یکی را دست حسرت بر بنا گوش
یکی با آنکه می خواهد در آغوش
سعدی -
maryam111 یکی را دست حسرت بر بنا گوش
یکی با آنکه می خواهد در آغوش
سعدی@narjes-hashemi شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند؟ -
maryam111 یکی را دست حسرت بر بنا گوش
یکی با آنکه می خواهد در آغوش
سعدینوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@narjes-hashemi
شب هجران دوست ظلمانیستور برآید هزار مهتابش
-
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
maryam111
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری -
maryam111
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار ندارینوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده@narjes-hashemi
یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زرکوبیزهی صورت زهی معنی زهی خوبی زهی خوبی
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۰ آخرین ویرایش توسط maryam111 انجام شده
@سجاد-ذوالفقاری یارب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم -
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@سجاد-ذوالفقاری یاد می داری که با من جنگ در سر داشتی
رای رای تست خواهی جنگ و خواهی آشتی -
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۱ آخرین ویرایش توسط _Biliifti_ انجام شده
maryam111
ماسپر انداختیم گر تو کمان میکاشتی
گو دل خوش مباش گر تو بدین دلخوشی -
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@سجاد-ذوالفقاری
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاکِ کوی تو باشم -
maryam111
ماسپر انداختیم گر تو کمان میکاشتی
گو دل خوش مباش گر تو بدین دلخوشیفارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۴ آخرین ویرایش توسط maryam111 انجام شده@narjes-hashemi یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس