-
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۱ آخرین ویرایش توسط _Biliifti_ انجام شده
maryam111
ماسپر انداختیم گر تو کمان میکاشتی
گو دل خوش مباش گر تو بدین دلخوشی -
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@سجاد-ذوالفقاری
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاکِ کوی تو باشم -
maryam111
ماسپر انداختیم گر تو کمان میکاشتی
گو دل خوش مباش گر تو بدین دلخوشیفارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۴ آخرین ویرایش توسط maryam111 انجام شده@narjes-hashemi یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس -
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
maryam111
سلام سلام همگی سلام
سلام سلام همگی سلام -
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
maryam111
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق
هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود -
maryam111
سلام سلام همگی سلام
سلام سلام همگی سلامamir ahmadi
اسپم نفرست بزرگوار
-
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@سجاد-ذوالفقاری
دیش دیری دی دین ماشالا
دیش دیری دی دین ایشالا -
maryam111
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق
هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود@narjes-hashemi دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند -
@سجاد-ذوالفقاری
دیش دیری دی دین ماشالا
دیش دیری دی دین ایشالانوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهamir ahmadi زکریااااا
-
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
maryam111
در میخانه نبد بسته چرا حافظ گفت
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند؟؟ها؟چرا؟ -
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
maryam111
در دام تو محبوسم، در دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم
سعدی -
maryam111
در میخانه نبد بسته چرا حافظ گفت
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند؟؟ها؟چرا؟نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۷ آخرین ویرایش توسط _Biliifti_ انجام شدهamir ahmadi
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بز وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
آآ آ -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۷ آخرین ویرایش توسط maryam111 انجام شده
@سجاد-ذوالفقاری تا توانی دلی بدست اور
دل شکستن هنر نمیباشد
مغزم قفل شد بعنوان شعر بپذیرید اینو علی الحساب -
amir ahmadi
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بز وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
آآ آنوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@narjes-hashemi
آسمانا دلم از اختر و ماه تو گرفت
آسمان دگری خواهم و ماه دگری -
amir ahmadi
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بز وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
آآ آنوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده -
@سجاد-ذوالفقاری تا توانی دلی بدست اور
دل شکستن هنر نمیباشد
مغزم قفل شد بعنوان شعر بپذیرید اینو علی الحسابنوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmaryam111 در " مشاعره " گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری تا توانی دلی بدست اور
دل شکستن هنر نمیباشد
مغزم قفل شد بعنوان شعر بپدیرید اینو علی الحسابوقتی ناظم اینو بگه انتظاری از دایی نیست
-
@narjes-hashemi
آسمانا دلم از اختر و ماه تو گرفت
آسمان دگری خواهم و ماه دگریamir ahmadi یک قصه نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنویم نا مکرر است -
@narjes-hashemi
آسمانا دلم از اختر و ماه تو گرفت
آسمان دگری خواهم و ماه دگرینوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۹:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهamir ahmadi
یا ک خاکی به سر آیینه بکر کنیدیا از اینجا به غبار سخنم فکر کنید