-
@gomname81
تو بودی که دل من را خودت پرواز میدادی!
پناهِ آخری ای عشق،بالت را نگیر از من!^_-نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۴۰۰، ۲۱:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@fatemeh-Ma
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که میترسم در او جای تو باشد.. -
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۴۰۰، ۲۱:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@gomname81
دَردِه تو به کاسه مِی،از آن پیش که ما
در کارگهِ کوزه گران کوزه شوییم -
@gomname81
دَردِه تو به کاسه مِی،از آن پیش که ما
در کارگهِ کوزه گران کوزه شوییمنوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۴۰۰، ۲۱:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده@fatemeh-Ma
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم که ديده نيالودهام به بد ديدن.. -
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۴۰۰، ۲۱:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@gomname81
نکند موی مرا دست کسی شانه کند؟
خاطره جان مرا خسته و دیوانه کند؟ -
@gomname81
نکند موی مرا دست کسی شانه کند؟
خاطره جان مرا خسته و دیوانه کند؟نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۴۰۰، ۲۱:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@fatemeh-Ma
در دايره قسمت ما نقطهی تسليمایم
لطف آنچه تو انديشی حكم آنچه تو فرمايی -
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۴۰۰، ۲۱:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@gomname81
یکی را برآرد به ابرِ بلند
یکی زو شود زار و خوار و نژند -
@gomname81
یکی را برآرد به ابرِ بلند
یکی زو شود زار و خوار و نژندنوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۴۰۰، ۲۱:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@fatemeh-Ma
دانهای را كه دل موری از آن شاد شود
خوشیاش روز جزا تاج سليمان باشد -
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۴۰۰، ۲۱:۱۹ آخرین ویرایش توسط خانوم لوبیا انجام شده
@gomname81
دو حرفِ اوست کاف و نون هستی
بلندی زو پدیدار است و پستی -
@gomname81
دو حرفِ اوست کاف و نون هستی
بلندی زو پدیدار است و پستینوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۴۰۰، ۲۱:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده@fatemeh-Ma
یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا
شعله از توست اگر گرم زبانیست مرا..شب قشنگی شد، خدا قوت :)
-
@fatemeh-Ma
یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا
شعله از توست اگر گرم زبانیست مرا..شب قشنگی شد، خدا قوت :)
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۴۰۰، ۲۱:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده@gomname81
آخرین شعر مرا،خوب بخوان ماهِ دلم
مرگم از شدت دوریست،بدان ماهِ دلمنخسته
شبت شکلآتی:) -
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
ازهرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصت مان دیر می شودMahan Xodayi 2
در آن نفس که بمیــرم در آرزوی تــــو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم -
Narges Azadmanesh
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشتMahan Xodayi 2
تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید -
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی
شروع وسوسه انگیز شعر ناب منیمن آن سکوت شکسته در آسمان توام
و تو درآمد دنیا و آفتاب منیچقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها
تویی که نقطه ی پایان اضطراب منیبرای زندگی ی بی جواب و تکراری
به موقع آمدی و بهترین جواب منیروان در اوج خیالم چو رود می مانی
همیشه جاری و مانا در عمق خواب منینفس پس از گذرت از حساب می افتد
و تو دلیل نفس های بی حساب منیرها مکن غزلم را همیشه با من باش
که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منیبچه ها شما هم وقتی شعر میگید دل تنگ میشید مثل من؟
نوشتهشده در ۱۹ اسفند ۱۴۰۰، ۱۱:۱۰ آخرین ویرایش توسط علیرضا تمدنی انجام شدهNarges Azadmanesh
بی قرارِ تو ام و در دل تنگم گله هاست
آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست... -
مثلِ عکسِ رخِ مهتاب
که افتاده در آب
در دلم هستی و بینِ من و تو فاصله هاست...علیرضا تمدنی
تنگ شد از غم دل جای به منیک دل و این همه غم وای به من
-
علیرضا تمدنی
تنگ شد از غم دل جای به منیک دل و این همه غم وای به من
نوشتهشده در ۱۹ اسفند ۱۴۰۰، ۱۱:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهNarges Azadmanesh
نوح تویی
روح تویی
فاتح و مفتوح تویی
سینه ی مشروح تویی
بر درِ اسرار مرا... -
@ftm-montazeri
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود -
Narges Azadmanesh
نوح تویی
روح تویی
فاتح و مفتوح تویی
سینه ی مشروح تویی
بر درِ اسرار مرا...علیرضا تمدنی
آسمان بار امانت نتوانست کشیدقرعه ى فال بنام من دیوانه زدند…
-
_ _Mitra_ این تاپیک را در ۱۹ اسفند ۱۴۰۰، ۱۱:۴۱ ارجاع داد
-
M maryam111 این تاپیک را در ۱۹ اسفند ۱۴۰۰، ۱۲:۴۵ ارجاع داد
-
@gomname81
نکند موی مرا دست کسی شانه کند؟
خاطره جان مرا خسته و دیوانه کند؟@fatemeh-Ma
دارمت دوست به حدی که خدامیداند
رازاین قصه فقط بادصبامیداند -
در گوشِ دلم گفت فلک پنهانی:
حُکمی که قضا بُوَد ز من میدانی؟
در گردشِ خود اگر مرا دست بُدی،
خود را برهاندمی ز سر گردانی
-
@fatemeh-Ma
دارمت دوست به حدی که خدامیداند
رازاین قصه فقط بادصبامیداندنوشتهشده در ۱۹ اسفند ۱۴۰۰، ۱۷:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهNarges Azadmanesh
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم