-
jahad_121
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست... -
تو پنداری که بدگو رفت و جان بُرد؟
حسابش با کرام الکاتبین است! -
jahad_121
تو قیاس از خویش میگیری ولیک
دور دور افتادهای بنگر تو نیک... -
MSina
کشتگان را از خط تسلیم سر پیچیدن است
گر نگاه کج زبیتابی به شمشیرش کنند -
jahad_121
دلاور که نندیشد از پیل و شیر
تو دیوانه خوانش ننامش دلیر... -
MSina
رخنه در زندان به از نقش و نگار دیگرست
نیست صادق دشت پیمای طلب را تشنگی -
jahad_121
یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دل است
بامدادان روی او دیدن صباح مقبل است... -
Anzw 18
هنر خوار شد، جادوی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند... -
MSina
در جــوانــی جـان گـرگـت را بگـیر
وای اگر ایـن گــرگ گـردد با تو پـیر -
jahad_121
روز پیری گر که باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر... -
MSina
رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد
آنکس که سخن گفتن شیرین نشنیدهست -
نوشتهشده در ۹ آذر ۱۴۰۳، ۱۹:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@mr-vinyzo
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس، که شیطـانیات کنند -
Anzw 18
دل بر گذر قافله لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است... -
لیلی_
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان استگر مرد رهی غم مخور از دوری و ديری
دانی كه رسيدن هنر گام زمان استآبی كه برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود كه پيوسته روان استاز روي تو دل كندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست كه خونابه فشان است🫠... -
لیلی_
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان استگر مرد رهی غم مخور از دوری و ديری
دانی كه رسيدن هنر گام زمان استآبی كه برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود كه پيوسته روان استاز روي تو دل كندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست كه خونابه فشان است🫠...