هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
مِهردُخت
سلام خانم مهردخت
برگشتمنوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۱:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهزهرا بنده خدا 2
سلام
خوش برگشتی -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۱:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوشنبه باهاشون کلاس داشتیم
کلاس جابهجا شده بود و یه عده خبر نداشتن نشسته بودن تو کلاس قبلیه منتظر استاد...
استاد اومدن و (۱۰دقیقه ام زودتر اومدن،چون نماینده مون پیام یادآوریِ کلاس فرستاده بود و استاد فک کرده بود میخوایم زودتر کلاس روشروع کنیم)
من و ۳تا از دخترا تو کلاس بودیم
یه کم سربهسرمون گذاشتن(داشتن شوخی میکردن که سوال تشریحی میدن و بچه ها هم میگفتن تستی باشه؛منم تو گوشیم بودم و اهمیتی نمیدادم(معلوم بود شوخی میکنن)
یهو استاد: خانم فلانی شما نظرتون چیه؟
من: استاد تستی
استاد: شما که سرعت تایپتون بالاست باید بگید تشریحی ،تند تند با مداد بنویسید
من: استاد سرعت تایپم بالاست با خودکار سریع نمی نویسم
پن: حالا لبخندم میزدم الان فک میکنن داشتم چیکار میکردم
️)
بعد پسرامونم اومدن
(بقیه همچنان نمیدونستن کلاس جابه جا شده با تاخیر اومدن...)
خلاصه
استاد حال و احوال کرد باهاشون و
پسرامون حال روحیشون خیلی خوب نبود(حالا افسرده هم نه...ولی نگران بودن...)
نگران آینده بودن و اینکه قراره چی بشه و چیکار کنن و چه مسیری رو برن...
پسرا: استاد نصیحتمون کنید(یه همچین جمله ای)
استاد:میخواید حرف بزنیم؟
پسرا: آره
استاد: پس درو ببندید تا ببینیم مشکل چیه -
زهرا بنده خدا 2
سلام
خوش برگشتینوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۱:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهمِهردُخت
متشکرم -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۱:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کلاسمون با ایشون تا الان نهایتا ۱ساعته بوده
بعد ایشون سر صحبت رو که باز کردن
حدود ۵۰دقیقه گفت و گو بود...
و من چقد پسندیدم...
و وسطشم ضبط کردم که داشته باشم( : -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۱:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفتن بعضیا به یه جایی که میرسن دیگه گذشتهشون رو فراموش میکنن
ولی من فراموش نکردم
بیاید براتون بگم...
و گفتن...
از درس خون بودن و یهویی تغییر رشته دادنشون
سال کنکورشون مشکل پیش اومده و زیست شناسی قبول شدن
اینقد ازشون توقع نداشتن که فامیل میگفتن آرش به این درسخونیش این شد بقیه چی میشن؟
از کارشناسیشون و چند ترم شاگرد اول بودنشون
از یهویی عاشق شدن و معدل ۱۴ شون
از جواب نه شنیدن از طرف
از گارکری کردن و یهویی سربازی رفتنشون...
از خیلی چیزا...
از اینکه، بچه ها!
آره شما هم عاشق میشید و طرف جواب نه میده
میگه برو باببااا! تو چی میگی دیگه!
از خیلی چیزا باهامون حرف زدن...
از اینکه بچه ها:
به خدا ماهم رو همین صندلیا نشسته بودیم
همین نگرانیا رو داشتیم
خیلی جاها سختی هم کشیدیم
ولی زندگی همینه!...
سخت بگیری سخت میگیره... -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۲:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نمیخواستن تخریب رشته کنن!
ولی دوست داشتن پزشک بشن که اونم ماجراها داشته... -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۲:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آنچلوتی تا دقیقه 59:
آنچلوتی از دقیقه 59 به بعد: -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۲:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیگه دست خودم نیست
دیگه دل تو دلم نیست
تو چشمات ول کنم نیست
آره دوستت دارم بار اولم نیست
آره دوستت دارم دست خودم نیست -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۲:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میدونید چی بیشتر از همه باعث شد که دوسشون داشته باشم؟
این صحبتاشون:
آدما ۳دسته ان
دسته اول فقط دنبال سود و منفعت خودشونن
یعنی هم اتاقیش پدرش مادرش حالش بده
میگه به من چه! من درس دارم!
این آدما خیلی زود و به سرعت پیشرفت میکنن
به جاهای خوبی هم میرسن
ولی تهش افسرده میشن
چون کسی دور و اطرافشون نیست...
تنهان...
دسته دوم اینجورین که:
من خوبم ولی در عوضی که تو ام خوب باشی
اگه بدی کنی بدی میکنم...
دسته سوم:
آدمایین که هرکاری بتونن برا بقیه میکنن
منتظر تشکر کسی هم نیستن
اینا کندتر پیشرفت میکنن
هرکسی بتونه میاد ازشون سوء استفاده میکنه
ولی نهایتا این آدما
کلی آدم دور و برشونع...
نهایتا همه دوسشون دارن...من اینو دوست دارم
من انتخابم اینه
اینکه خودمو خرررججِ بقیه کنم...(وقتی با دستاشون به خودشون اشاره کردن و دستاشونو به حالت خاصی که نشون بده داری خودتو خرج میکنی و اصلا بدنت مهم نیست،حرکت دادن،خیلی حس قشنگی بود...)
چون خدا هم همینه بچه ها!
خدا هم راحتتت میبخشهههه
بی نهایتتت مهربونه...
پن:
جهان بینیشون خیلی قشنگ بود( :
حقیقتاکیف کردم....( :
حالم خیلی خوب شد... -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۲:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من همهتونو دوست دارم بچه ها...
با هر پوششی که دارید
با هر اعتقادی که دارید...
(به نظرم این خیلی حرف سنگینیه...و هرکسی این طوری نیست...
کسی اینجوری میشه که:
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست...
و چقد عاشق او نیستیم....) -
میدونید چی بیشتر از همه باعث شد که دوسشون داشته باشم؟
این صحبتاشون:
آدما ۳دسته ان
دسته اول فقط دنبال سود و منفعت خودشونن
یعنی هم اتاقیش پدرش مادرش حالش بده
میگه به من چه! من درس دارم!
این آدما خیلی زود و به سرعت پیشرفت میکنن
به جاهای خوبی هم میرسن
ولی تهش افسرده میشن
چون کسی دور و اطرافشون نیست...
تنهان...
دسته دوم اینجورین که:
من خوبم ولی در عوضی که تو ام خوب باشی
اگه بدی کنی بدی میکنم...
دسته سوم:
آدمایین که هرکاری بتونن برا بقیه میکنن
منتظر تشکر کسی هم نیستن
اینا کندتر پیشرفت میکنن
هرکسی بتونه میاد ازشون سوء استفاده میکنه
ولی نهایتا این آدما
کلی آدم دور و برشونع...
نهایتا همه دوسشون دارن...من اینو دوست دارم
من انتخابم اینه
اینکه خودمو خرررججِ بقیه کنم...(وقتی با دستاشون به خودشون اشاره کردن و دستاشونو به حالت خاصی که نشون بده داری خودتو خرج میکنی و اصلا بدنت مهم نیست،حرکت دادن،خیلی حس قشنگی بود...)
چون خدا هم همینه بچه ها!
خدا هم راحتتت میبخشهههه
بی نهایتتت مهربونه...
پن:
جهان بینیشون خیلی قشنگ بود( :
حقیقتاکیف کردم....( :
حالم خیلی خوب شد... -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۲:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اینکه دختر و پسرا میگن آره ما عاشق فلانی ایم
دوسش داریم
بعد زنگ میزنن طرف جواب نمیده
ناراحت میشن و غر میزنن و دعوا راه میندازن
بابا!
طرف سرکار بوده
مشغول بوده
داشته آشپزی میکرده
نمیتونسته جواب بده...
تو اگه واقعا عاشقی
عاشق واقعی دنبال راحتی و حال خوبِ معشوقشه...
نه اینکه زندانیش کنه و بگه تو فقط برایِ منی...!
اینایی که میگن عاشقیم
اسمش عشق نیست!...
عاشق واقعی فقط معشوقشو میبینه(اینم خیلی حرف سنگینی بود...خیلی زیاد...) -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۲:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفتن من به خانمم یه دروغ نگفتم
چه وقتی که برای اولین بار عاشقشون شدم
چه وقتی که رفتم خواستگاری و تا الان
یه دروغ نگفتم..
گفتم من اینم
بعضیا نمیپسندن
میگن گاهی یه سری چیزا رو باید دروغ بگید تا محبت بیشتری بخرید
من چه نیازی به محبت بقیه دارم؟
(اینم خیلی سنگین بود...اونم وقتی حداقل از دور رابطهشون خیلی عاشقانه است...خداروشکر...) -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۲:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خداروشکر...
امروز از یه شهری صحبت شد
پسرای کلاس گفتن استاد بیاید یه بار هممون باهم بریم
استاد: خیلی دوست دارم باهاتون بیام ولی فعلا نمیتونم
پسرا: استاد یه آخر هفتع میریم برمیگردیم
استاد:فعلا خونه نشین شدم(برق زدن چشاشون و لبخند خوشحال)نمیتونم بیامگفتن قراره بابا بشن
و اینقد ذوق داشتن و نمیتونستن پنهانش کنن و چشاشون برق میزد که ناخودآگاه هممون ذوق کردیم...
چقد زندگی رو آسون گرفتن...
چقد لذت میبرن...
چقد اعتمادشون به خدا زیاده...
چقد غبطه خوردم به حالشون و در کنارش لذت بردم... -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۲:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میدونید
اگه صرفا از دور ماجرا رو میدیدم میگفتم دلش خوشه بابا
ولی وقتی گفتن ۳۰میلیون بدهکارن
و استخدامیِ دانشگاه نیستن
اوضاع فرق کرد...
استاد: منم بخوام از سختیام بگم کم نیستن
همین الان ۳۰تومن بدهکارم
میگم اینجا استخدام میشم نمیشم؟
خب نشم!(واقعا براشون مهم نبود!!)
میرم جای دیگه
تا الان خدا بوده
از الان به بعدشم هست... -
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۲:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خودم فک نمیکردم اینقد عمیق به خدا باور داشته باشن...(باید ازشون یاد بگیرم..)
چون فک میکردم فقط یه عدهی خاصی با ظاهر خاص اینجوری ان..(اشتباه میکردم...)
ولی خانمشونم دیدم...
اون چیزی که شاید گفت باید طبق این حرفا از ظاهرشونم توقع داشت نبودن...
(البته که ایشونم عالی بودن...! مشخص بود که حریم و خط قرمز قائل بودن برای خودشون..)
ولی خب از دور شاید مثل خیلی از مسخره های علوم پزشکی به نظر میومدن... -
_ Reza _ آره متاسفانه
الان فکر کنم وینیسیوس، رودری، کروس، بلینگهام، امباپه، هالند و کارواخال جز نفرات اول باشن@AmirBarsam اوه اوه باورم نمیشد یه روزی مسی رونالدو اصلا جزو این لیست نخوان باشن
اینارو میشناسم اکثرشون ولی منتظرم یه ستاره واقعی بیاد جای این دو زوج رو توی فوتبال بگیره 🦦
-
نوشتهشده در ۱ آبان ۱۴۰۳، ۲۲:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هعی روزگار
-
خودم فک نمیکردم اینقد عمیق به خدا باور داشته باشن...(باید ازشون یاد بگیرم..)
چون فک میکردم فقط یه عدهی خاصی با ظاهر خاص اینجوری ان..(اشتباه میکردم...)
ولی خانمشونم دیدم...
اون چیزی که شاید گفت باید طبق این حرفا از ظاهرشونم توقع داشت نبودن...
(البته که ایشونم عالی بودن...! مشخص بود که حریم و خط قرمز قائل بودن برای خودشون..)
ولی خب از دور شاید مثل خیلی از مسخره های علوم پزشکی به نظر میومدن...زهرا بنده خدا 2 سلام خوبید ؟ شبتون بخیر
جسارتا رشته تون چیه ؟