هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۴۰۳، ۱۸:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
https://forum.alaatv.com/post/1687128
اولین بیست حقیقتی که نوشتم...
چقدر تغییر کردم... -
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۴۰۳، ۱۸:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چند روزه آهنگ فارسی زیاد به دلم میشینه با اینکه ۹۰ درصد غمگینن و باعث میشه حالم گرفته بشه ولی به دل میشینه
-
بعضیا حتی قبل اینکه ازدواج کنند هم مادربزرگ میشن
میگی چجوری؟!
هر موقع ازشون میپرسی چایی هست؟ میگه تازه دم کردمنوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۴۰۳، ۱۸:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@AmirBarsam در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
بعضیا حتی قبل اینکه ازدواج کنند هم مادربزرگ میشن
میگی چجوری؟!
هر موقع ازشون میپرسی چایی هست؟ میگه تازه دم کردمخانوم اصلانی هر موقع من میرم داروخونه میگم چایی دم کردی میگه تازه دم کردم
-
-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۴۰۳، ۱۸:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قلب تو قلب پرنده
پوستت اما پوست شیر…
زندون تنو رها کن
ای پرنده پر بگیر! -
پیروز در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
قطعا همینه آدم قلبش درد میگیره وقتی ببینه جگرگوشش داره اشتباه میره🥲 این چیزا از همین سنشونم هست وقتی دسشو میبره سمت چیز تیز و من دستشو میکشم گریه میکنه که چرا نذاشتی واقعا ناراحت میشم
چقد احساساتِ متفاوت و باحالیه....
ان شالله خدا براتون حفظش کنه و حال خوب و موفقیت و عاقبت به خیریشو ببینید( :زهرا بنده خدا 2 خیلی ممنونم ان شاءالله هرموقع خودتون دوست داشتید این حس قشنگو درک کنید
-
نوشتهشده در ۲۳ آذر ۱۴۰۳، ۱۸:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
وی از معده درد رنج می برد
-
میخام غر بزنم از زمان و نمین غر بزنم همش بگم بگم بگم تا این همه حرف که مونده رو دلم یکم کم بشه شاید فردا باید دست دوستمو بگیرم و ببرم حیاط و یه گوشه زیر درختا گریه کنم و انقدر با صدای بلند عر بزنم تا اروم بشم
-
-
شما نمیدونین ولی حیونا بهرت احساسات و سخنان نگفتمو درک میکنن
یه گربه بد اخلاق و سگ اخلاق تو مدرسمون هست هرکس سمتش میره مصدوم بر میگرده البته اگه بوتونه در اون حد نزدیک بشه
با انواع غذا ها وسایل بازی مخصوصش حتی دوستم رفته بود دامپزشک مشاوره گرفته بود چیکار کنه و اینا انگار نه انگار این انگار نمیخاست شل کنه
من شانسی رفتم اون قسمت حیاط یهو دیدم اون گربه اونجاست نشستم گریه کردم (اون تیکه پشت درختا مخفیه و کمتر کسی اونجا بابت چنگول های گربه میچرخه)گربه اومد سمتم و نشست بغلم نگام کرد تا من اروم شدم بهش غذا دادم(از دست کسی غذا نمیخوره)و خورد از دست من:)
از اون روز شد صمیمی ترین دوست من! -
شاید من باید بیشتر از 20 حقیقت از خودم میگفتم
ولی باید حتمی مینوششتم من همونی ام که تو حیاط تنها میگرده و همیشه رفتار صمیمی بقیه نسبت به خودشون منو ازارم میداد