هرچی تودلته بریز بیرون7

[Farhadd]

کار دیگری نداریم من و خورشید
برای دوست داشتنت بیدار می شویم
هر صبح!

چقدر قشنگ......

[بابونــــه]

چنان تنهای تنهایم، که حتّی نیستم با خود
نمی دانم که عُمری را چگونه زیستم با خود!

#ماث

[بابونــــه]

تمام می‌شود
و آفتاب
می‌تابد
غمی نبوده به عالم
که ماندنی باشد...

#معصومه‌_صابر

‌

[Farhadd]

دلتنگم و دیدار تو درمان من است...
بی رنگ رخت زمانه زندان من است...
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی...
آنچه کز غم هجران تو بر جان من است.....

[Farhadd]

فرصتی را که بدستست، غنیمت دان...
بهر روزی که گذشتست چه داری غم...

زان گل تازه که بشکفت سحرگاهان..
نه سر و ساق بجا ماند، نه رنگ و شم....

[Alireza Mousavi]

banoo ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو نا گفته هامان می شنود

یا حق

[Nilay]

به سر شوق سر کوی تو دیرم
به دل مهر مه روی تو دیرم

بت من کعبه‌ی مـن قبله‌ی من
تویی هر جا نظر سوی تو دیرم

باباطاهر

[بابونــــه]

مانده تا برف زمین آب شود
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونهٔ چتر

ناتمام است درخت ...

زیر برف است ؛
تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات...

#سهراب_سپهری

[officer k]

می افتد از سرِ زین ؛ آفتاب و این یعنی
تمام عرشِ خدا خارج از مدار شده‌ست ..

[Saghia]

چیزی بگو بگذار تا هم‌صحبتت باشم 
لختی حریف لحظه‌های غربتت باشم

ای سهمت از بار امانت هرچه سنگین‌تر! 
بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم

تاب آوری تا آسمان روی دوشت را 
من هم ستونی در کنار قامتت باشم

از گوشه‌ای راهی نشان من بدهّ بگذار 
تا رخنه‌ای در قلعه بند فترتت باشم

سنگی شوم در برکه آرام اندوهت 
با شعله‌واری در خمود خلوتت باشم

زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است 
وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم

صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود 
بگذار همچون آیینه در خدمتت باشم

در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد 
معشوق من! بگذار زنگ ساعتت باشم

•حسین منزوی•

[ma.a]

کسی از ظاهر این کوه، حالش را نمیفهمد...

به ظاهر ساکتم، در سینه‌ام آتشفشان دارم!

-اميد صباغ نو • ~

[ma.a]

بر ما چه ستمها ڪه نرفت از تن خاڪی

چون ریشه دویدیم و به جایی نرسیدیم!

-تاثیر تبریزی • ~

[ma.a]

مثل یک شاگرد ، عاشق باش و با معشوق خود

روی درسِ عشق خود با عاشقی اصرار کن

-مهدی شهسواری • ~

[ma.a]

ای شعر
       چه می‌فهمی از این حال خرابم
دست از
        سرِ این شاعرِ کم حوصله بردار…

-رویا باقری • ~

[officer k]

[_arvin_]

"عيب رندان مكن ای زاهد پاكيزه سرشت
كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نيكم و گر بد تو برو خود را باش
هركسی آن دِرَود عاقبت كار كه كِشت..."

[Hamid.s]

می رسم، اما سلام انگار یادم می رود
شاعری آشفته ام، هنجار یادم می رود

[Hamid.s]

ما ظاهراً آبادهای باطناً ویرانه‌ایم

• افشین یداللهی •

[Alireza Mousavi]

@ma-a مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی

(ی) بده

[Hamid.s]

از خداى گم شده‏ ایم او به جستجوست‏

چون ما نیازمند و گرفتار آرزوست‏

گاهى به‏ برگ لاله نویسد پیام خویش‏

گاهى درون سینه مرغان به‏ هاى و هوست‏

در نرگس آرمید که ببیند جمال ما

چندان کرشمه دان که نگاهش به ‏گفتگوست‏

آهى سحرگهى که زند در فراق ما

بیرون و اندرون، زبر و زیر و چارسوست‏

هنگامه بست از پى دیدار خاکئى‏

نظاره را بهانه تماشاى رنگ و بوست‏

پنهان به‏ ذره ذره و ناآشنا هنوز

پیدا چو ماهتاب و به ‏آغوش کاخ و کوست‏

در خاکدان ما گهر زندگى گم است‏

این گوهرى که گم شده مائیم یا که اوست؟