-
هوا گرم است
و حوصله ی مباحثه نیست
من غمگینم
و همین که بادی خنک به صورتم بوزد
هر حرفی را قبول میکنم... -
نوشتهشده در ۷ شهریور ۱۴۰۳، ۱۷:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟!در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاندو اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند- مولانا
-
-
نوشتهشده در ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ۱:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جدال عقل و دل همواره در من ماجرا دارد
شبیه سرزمینی که دو تا فرمانروا دارد!#جواد_منفرد
-
نوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قدر اهل درد صاحب درد میداند که چیست
مرد صاحب درد، درد مرد، میداند که چیستهر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما
حال تنها گرد، تنها گرد، میداند که چیسترنج آنهایی که تخم آرزویی کشتهاند
آنکه نخل حسرتی پرورد میداند که چیست- وحشی بافقی
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۳ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۳ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
صبح یعنی
وسط قصه تردید شما
کسی از در برسد نور تعارف بکند!سهراب سپهری
-
زهی امیدها
در نا امیدی....- مولانا
-
ببین چه دلخوشیِ سادهای!
همینم بس
که یادِ من، به هر اندازه مختصر باشی .محمد علی بهمنی
-
در سکوت صدایی است
دلی باید که دریابد...
شمس تبریزی
-
در سکوت صدایی است
دلی باید که دریابد...
شمس تبریزی
-
نوشتهشده در ۱۳ شهریور ۱۴۰۳، ۱۳:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بحریم و نیست قسمت ما آرمیدنی
چون موج خفته است تپش مو به موی ما- بیدل دهلوی
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در سراسر زمین جای آرام می جستم؛
ولی برای من، در زمین، جای آرامی نیست
روزگار را چشیدم و او هم مرا چشید؛
طعم آن تلخ و شیرین بود ،گاهی این و گاهی آن
در پی آرزوهایم بودم ولی مرا بَرده کردند
آه! اگر به قضا رضا داده بودم، آزاد بودم. -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کردحافظ
درباب منصور حلاج -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در آینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند ؟شفیعی کدکنی
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۴۹ آخرین ویرایش توسط jahad_121 انجام شده
تو مباش اصلا ، کمال این است و بس
تو ، زتو ، گُم شو ، وصال این است بسعطار
-
نوشتهشده در ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آن قصه شنیدید که در باغ، یکی روز
از جور تبر، زار بنالید سپیدار
کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی
از تیشهٔ هیزم شکن و ارهٔ نجار
این با که توان گفت که در عین بلندی
دست قدرم کرد بناگاه نگونسار
گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس
کاین موسم حاصل بود و نیست ترا بار
تا شام نیفتاد صدای تبر از گوش
شد توده در آن باغ، سحر هیمهٔ بسیار
دهقان چو تنور خود ازین هیمه برافروخت
بگریست سپیدار و چنین گفت دگر بار
آوخ که شدم هیزم و آتشگر گیتی
اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار
هر شاخهام افتاد در آخر به تنوری
زین جامه نه یک پود بجا ماند و نه یک تار
چون ریشهٔ من کنده شد از باغ و بخشکید
در صفحهٔ ایام، نه گل باد و نه گلزار
از سوختن خویش همی زارم و گریم
آن را که بسوزند، چو من گریه کند زار
کو دولت و فیروزی و آسایش و آرام
کو دعوی دیروزی و آن پایه و مقدار
خندید برو شعله که از دست که نالی
ناچیزی تو کرد بدینگونه تو را خوار
آن شاخ که سر بر کشد و میوه نیارد
فرجام به جز سوختنش نیست سزاوار
جز دانش و حکمت نبود میوهٔ انسان
ای میوه فروش هنر، این دکه و بازار
از گفتهٔ ناکردهٔ بیهوده چه حاصل
کردار نکو کن، که نه سودیست ز گفتار
آسان گذرد گر شب و روز و مه و سالت
روز عمل و مزد، بود کار تو دشوار
از روز نخستین اگرت سنگ گران بود
دور فلکت پست نمیکرد و سبکسار
امروز، سرافرازی دی را هنری نیست
میباید از امسال سخن راند، نه از پار
- پروین اعتصامی
پروینِ خآنوم^^
- پروین اعتصامی
-
نوشتهشده در ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ۱۸:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نمی گریم برای عمر از کف رفته ام ، اما
به حال آرزوهای محالِ خویش ، میگریم -
نوشتهشده در ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ۱۸:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پای سگ بوسید مجنون خلق گفتند این چه بود؟
گفت این سگ گاه گاهی کوی لیلی رفته بود