-
نوشتهشده در ۲۷ بهمن ۱۳۹۶، ۱۴:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ژولیت: %(#ff0808)[نمیخوام] تورو اینجا ببینن.
رومئو: من توی %(#ff0808)[تاریکی] شب در امانم.
اگه دوستم نداری بذار پیدام کنن. ترجیح میدم %(#ff0808)[نفرت] اونا به زندگی من پایان بده تا اینکه بدون %(#ff0808)[عشق] تو زندگی کنم.ژولیت: کی به %(#ff0808)[تو] گفته که میتونی منو اینجا پیدا کنی؟
رومئو: عشق منو وادار به این کار کرده.
عشق نصیحتم کرد و من چشمام رو بهش دادم. درسته که من %(#ff0808)[ناخدا] نیستم ولی اگه تو، %(#ff0808)[ساحل] دورترین دریا هم بودی برای بهدست آوردن چنین %(#ff0808)[پاداشی] حتما به دوردستها سفر میکردم.%(#0088ff)[#ویلیام_شکسپیر]
%(#0088ff)[#رومئو_و_ژولیت] -
نوشتهشده در ۲۷ بهمن ۱۳۹۶، ۱۸:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مردم عادت کرده اند %(#ff0000)[انتقاد] کنند. خوبیها را نمیتوانند ببینند.
ماجرای مردی را شنیدم که از همسرش خواست برایش دو تخم مرغ بپزد، اما یکی را نیمرو و دیگری را آب پز کند. زن نیز همین کار را کرد. مرد وقتی تخم مرغها را دید، سرش را تکان داد.
زن پرسید: "دیگر چه اشتباهی کرده ام؟ این دقیقا همان چیزی است که خودت خواستی."
مرد گفت: "می دانستم این اتفاق می افتد. تو %(#ff0000)[تخم مرغ] اشتباهی را نیمرو کردی."
برخی از مردم آنقدر انتقادی فکر میکنند که هر کاری هم برایشان بکنید، راضی نمیشوند.
%(#0099ff)[#جوئل_اوستین]
%(#0099ff)[#هر_روز_پنجشنبه_است] -
نوشتهشده در ۲۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۵:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
- آنگاه مرد سخن وری گفت با ما از آزادی سخن بگو.
و او پاسخ داد:
در دروازه ی شهر و در کنارِ آتشِ اجاق تان دیده ام که خود را به خاک می اندازید و آزادیِ خود را می پرستید، همچنان که بردگان در برابرِ فرمانروا خم می شوند و او را ستایش می کنند، با آن که بر دستِ او کشته می شوند.
آری، در باغِ معبد و در سایه ی برج دیده ام که آزادترین کسان در میانِ شما آزادی خود را مانندِ یوغی به گردن و مانندِ دست بندی به دست دارند. و از دلم خون می ریزد؛ زیرا که شما فقط آنگاه می توانید آزاد باشید که حتی آرزو کردنِ آزادی را هم بندی بر دست و پای خود ببینید، و هنگامی که دیگر از آزادی همچون هدف و غایت سخن نگویید.
شما آنگاه به راستی آزادید که گرچه روزهاتان فارغ از نگرانی و شب هاتان عاری از اندوه نباشند، چون این چیزها زندگی را بر شما تنگ کنند، از میانِ آن ها برهنه و وارسته فراتر بروید.
اما چه گونه باید از روزها و شب های خود فراتر بروید، مگر با شکستنِ زنجیری که در بامدادِ هشیاریِ خود بر گردِ ساعتِ نیمروزِ خود بسته اید؟
به راستی، آن چیزی که شما نامش را آزادی گذاشته اید سنگین ترینِ این زنجیرهاست، اگر چه حلقه های آن در آفتاب بدرخشند و چشم تان را خیره کنند.
مگر آن چیزهایی که باید دور بیندازید تا آزاد شوید، پاره های وجودِ شما نیستند؟
اگر قانونِ ستم گرانه ای ست که می خواهید از میانش بردارید، آن قانون را به دستِ خود بر پیشانی نوشته اید. این نوشته با سوزاندنِ کتاب های قانون پاک نمی شود، یا با شستنِ پیشانیِ داوران تان، اگر چه دریا را بر سرِ آن ها بریزید.
و اگر فرمانروای خودکامه ای ست که می خواهید از تخت سرنگونش کنید، نخست آن تختی را که در درونِ شما دارد از میان ببرید. زیرا چه گونه خودکامه ای می تواند بر آزادگان و سرفرازان فرمان براند، مگر با خودکامگیِ سرشته در آزادیِ آن ها و با سرافکندگیِ همراه با سرفرازیِ آنها؟
و گر ترسی ست که می خواهید از دل برانید، جای آن ترس در دلِ شماست، نه در دستِ کسی که از او می ترسید.
به راستی در درونِ شماست که همه ی چیزها مدام دست به گردنِ یکدیگر دارند و پیش می روند — آنچه او را می خواهید و آنچه از او می ترسید، آنچه شما را از خود می راند و آنچه شما را به خود می کشد، آنچه در پی اش می گردید و آنچه از او می گریزید. این چیزها در درونِ شما در گردش اند، مانندِ روشنی ها و سایه ها که به هم پیوسته اند.
و هنگامی که سایه ای محو می شود و دیگر نیست، آن روشنی که بر جا می ماند سایه ی روشنیِ دیگری ست. و بر این سان آزادیِ شما هنگامی که زنجیرِ خود را از دست می نهد، باز خود زنجیرِ آزادیِ بزرگتری می گردد.
- آنگاه مرد سخن وری گفت با ما از آزادی سخن بگو.
-
۲۵۰۰ سال پیش مردی به نام “سان تزو” تصمیم میگیرد تمام تعالیم جنگی اش را مکتوب کند. او کتابی مینویسد و به پادشاه وقت پیشکش میکند و نام اش را “هنر جنگ” مینامد و این کتاب تبدیل به کتاب شماره یک تاریخی در حوزه جنگاوری دنیا میشود که حتی در حوزه موفقیت, کسب و کار و تجارت نیز بسط داده میشود . کتاب هنر جنگ یک کتاب کوچک و ساده با ۱۳ فصل است. در هر فصلی استراتژی و تاکتیک های جنگی گنجانده شده است که باید فرمانده نیروی زمینی از آن پیروی کند تا بر دشمن پیروز شود. این کتاب برای اولین بار از چینی به فرانسوی ترجمه شد و سپس توجه فرماندهان انگلیسی را جلب کرد و در سال ۱۹۰۵ به انگلیسی نیز ترجمه شد. سان تزو معتقد بود جنگ باعث ضرر اقتصادی میشود و حد الامکان نباید وارد جنگ شد مگر برای پیروزی و به گفته خودش ” پادشاهی که در ۱۰۰ جنگ ۱۰۰ بار پیروز شده کاری مضحک انجام داده. هر فرماندهی باید قبل ازینکه دشمن برایش تهدیدی به حساب بیاید نابودش کند .
کتاب تاریخی Art Of War علارغم نامش توانست قشر وسیعی از خوانندگان را به خود اختصاص دهد. اگر از معرفی در سریال های تلوزیونی بگذریم این کتاب یکی از کتاب های کارآفرینان و تاجران بزرگ دنیا است. این کتاب حاوی استراتژی هایی برای پیروزی است؛ پیروزی در هر جایی. پیروزی فقط مختص به جنگ های انسانی نیست. در هر عرصه ای از زندگی باید پیروز باشیم؛ زندگی, ورزش, درس ,تجارت و … این کتاب اصول پیروزی را می آموزد. این کتاب چنان اصول حرفه ای و دقیقی در خود دارد که سخنگوی سازمان دفاع آمریکا در ایراد هایش درباره چگونگی دفاع از کشورشان از “سان تزو” و کتاب هنر جنگ نقل قول میکند. اولین آموزه از ۱۳ آموزه ی سان تزو : “اگر چیزی را میخواهید بدست آورید و آن چیز برای شما ارزش زیادی دارد؛ هرگز بر رویش ریسک نکنید.فقط زمانی حرکت کنید که مطمئن هستید پیروز میشوید, این یک استراتژی جنگی است؛ اما نه فقط در میدان جنگ. شما اگر بدست اوردن مقام اول در رشته ورزشی شطرنج برایتان اهمیت و ارزش زیادی دارد . باید از این اصل پیروی کنید و ریسک نکنید؛ شما باید تمام تلاشتان را برای بدست آوردن آنچه پیروزی مینامید بکنید و به امید روبرو شدن با یک حریف ضعیف وارد مسابقه نباشید. شما نباید ریسک کنید؛ باید مطمئن و برای پیروزی وارد رقابت شوید. برای مثال در آخرین اصل سان تزو به جاسوسان جنگی می پردازد و به شما میگوید به جای صرف انرژی ،زمان و هزینه هنگفت برای بدست آوردن پیروزی بهتر است از جاسوسان جنگی استفاده کنید. در زندگی جاسوسان جنگی کارایی چندانی ندارند اما شما میتوانید قبل از اینکه وارد کسب و کاری شوید و تجارت خودتان را شروع کنید؛ تا میتوانید اطلاعات جمع آوری کنید و بعد وارد کار شوید تا هزینه آزمون خطا و انرژی و … بیهوده تلف نشود.
-
نوشتهشده در ۸ اسفند ۱۳۹۶، ۱۵:۵۵ آخرین ویرایش توسط marzi.m انجام شده
تا ندانی چه می خواهی نمی توانی به آن برسی!
نوشتن باعث می شود تصور روشنی از خواست خود پیدا کنی.
خدا می تواند چیزی را که می خواهی به تو بدهد اما خودت باید به روشنی بدانی که چه می خواهی.
اگر نمی دانید چه می خواهید، نوشتن را شروع کنید.
نوشتن، مفهومی واقعی خود را خواهد ساخت.
وقتی می نویسیم قدر و ارزش چیزهایی را که بعدا به دست می آوریم، می فهمیم، اما وقتی نمی نویسیم مانند این است که پیروزی های کوچک را نادیده گرفته، آن ها را فراموش کرده و عادی تلقی می کنیم. این گونه به مرور قدرناشناس می شویم.
اگر شما نیت چیزی را با فکر و احترام و دقت در سر داشته باشید، حتما به آن دست پیدا خواهید کرد.
چرا خدا باید به تو بیشتر بدهد در حالی که تو در مقابل آنچه که داری ناسپاسی می کنی؟
.
.
.
#بنویس تا اتفاق بیفتد
#نوشته ی هنریت کلاوسر
#موفقیت -
تا ندانی چه می خواهی نمی توانی به آن برسی!
نوشتن باعث می شود تصور روشنی از خواست خود پیدا کنی.
خدا می تواند چیزی را که می خواهی به تو بدهد اما خودت باید به روشنی بدانی که چه می خواهی.
اگر نمی دانید چه می خواهید، نوشتن را شروع کنید.
نوشتن، مفهومی واقعی خود را خواهد ساخت.
وقتی می نویسیم قدر و ارزش چیزهایی را که بعدا به دست می آوریم، می فهمیم، اما وقتی نمی نویسیم مانند این است که پیروزی های کوچک را نادیده گرفته، آن ها را فراموش کرده و عادی تلقی می کنیم. این گونه به مرور قدرناشناس می شویم.
اگر شما نیت چیزی را با فکر و احترام و دقت در سر داشته باشید، حتما به آن دست پیدا خواهید کرد.
چرا خدا باید به تو بیشتر بدهد در حالی که تو در مقابل آنچه که داری ناسپاسی می کنی؟
.
.
.
#بنویس تا اتفاق بیفتد
#نوشته ی هنریت کلاوسر
#موفقیتنوشتهشده در ۸ اسفند ۱۳۹۶، ۱۶:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@marzi-m در کتابخانه رنگی گفته است:
تا ندانی چه می خواهی نمی توانی به آن برسی!
نوشتن باعث می شود تصور روشنی از خواست خود پیدا کنی.
خدا می تواند چیزی را که می خواهی به تو بدهد اما خودت باید به روشنی بدانی که چه می خواهی.
اگر نمی دانید چه می خواهید، نوشتن را شروع کنید.
نوشتن، مفهومی واقعی خود را خواهد ساخت.
وقتی می نویسیم قدر و ارزش چیزهایی را که بعدا به دست می آوریم، می فهمیم، اما وقتی نمی نویسیم مانند این است که پیروزی های کوچک را نادیده گرفته، آن ها را فراموش کرده و عادی تلقی می کنیم. این گونه به مرور قدرناشناس می شویم.
اگر شما نیت چیزی را با فکر و احترام و دقت در سر داشته باشید، حتما به آن دست پیدا خواهید کرد.
چرا خدا باید به تو بیشتر بدهد در حالی که تو در مقابل آنچه که داری ناسپاسی می کنی؟
.
.
.
#بنویس تا اتفاق بیفتد
#نوشته ی هنریت کلاوسر
#موفقیتمن دارم میخونم کتابشو
منتهی استرس کنکور نمیذاره با آرامش بخونمش
امتحانشم کردم,واقعا وقتی نوشتم اتفاق افتاده -
@marzi-m در کتابخانه رنگی گفته است:
تا ندانی چه می خواهی نمی توانی به آن برسی!
نوشتن باعث می شود تصور روشنی از خواست خود پیدا کنی.
خدا می تواند چیزی را که می خواهی به تو بدهد اما خودت باید به روشنی بدانی که چه می خواهی.
اگر نمی دانید چه می خواهید، نوشتن را شروع کنید.
نوشتن، مفهومی واقعی خود را خواهد ساخت.
وقتی می نویسیم قدر و ارزش چیزهایی را که بعدا به دست می آوریم، می فهمیم، اما وقتی نمی نویسیم مانند این است که پیروزی های کوچک را نادیده گرفته، آن ها را فراموش کرده و عادی تلقی می کنیم. این گونه به مرور قدرناشناس می شویم.
اگر شما نیت چیزی را با فکر و احترام و دقت در سر داشته باشید، حتما به آن دست پیدا خواهید کرد.
چرا خدا باید به تو بیشتر بدهد در حالی که تو در مقابل آنچه که داری ناسپاسی می کنی؟
.
.
.
#بنویس تا اتفاق بیفتد
#نوشته ی هنریت کلاوسر
#موفقیتمن دارم میخونم کتابشو
منتهی استرس کنکور نمیذاره با آرامش بخونمش
امتحانشم کردم,واقعا وقتی نوشتم اتفاق افتاده -
نوشتهشده در ۸ اسفند ۱۳۹۶، ۲۰:۲۲ آخرین ویرایش توسط marzi.m انجام شده
- نسیم خنک و مطبوعی میوزید. قایق سبک روبروی آب پیش میرفت. پیرمرد داشت به ماهی نگاه میکرد. بعضی از امیدهایی را که از دست داده بود به خاطرش آمدند. بخود گفت:
اینکه آدم امیدش را از دست بدهد، خیلی مسخره است. وانگهی معتقدم که بطور اصل نا امید شدن نوعی گناه محسوب میشود. بعد با خود اندیشید:
تو ماهی را به این دلیل کشتی تا خودت زنده بمانی و به دیگران برای زندگی کردن غذا برسانی. تو آنرا بخاطر اینکه تشویق بشوی، ماهیگیری کرده باشی کشتی. تو اورا هنگامیکه زنده بود و حتی پس از آن دوست میداشتی. پس اگر اورا دوست داشتی، کار تو گناه محسوب نمیشود. شاید چیزی بالاتر از آن باشد. سپس با صدای بلند گفت:
پیرمرد…تو داری زیاد فکر میکنی. اما بهر حال تو از کشتن ماهی لذت بردی. زندگی تو به وجود ماهیهای دیگر بستگی دارد. او زیباترین و پاکترین موجودی است که هرگز هراسناک نیست. پیرمرد با صدای بلند به حرف خودش ادامه داد:
من اورا بخاطر دفاع از خودم کشتم. خیلی هم خوب اورا کشتم. وانگهی بنحوی همه یکدیگر را میکشند. همین صید ماهی بدلیل ادامه زندگی، یکنوع خودکشی بحساب میآید...!
#پیرمرد و دریا
#ارنست همینگوی - نسیم خنک و مطبوعی میوزید. قایق سبک روبروی آب پیش میرفت. پیرمرد داشت به ماهی نگاه میکرد. بعضی از امیدهایی را که از دست داده بود به خاطرش آمدند. بخود گفت:
-
نوشتهشده در ۹ اسفند ۱۳۹۶، ۱۵:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، ۱۳:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
- دوست داشتن یه نفر مثه این می مونه که آدم به یه خونه اسباب کشی کنه. اولش آدم عاشق همه چیزهای جدید میشه، هر روز صبح از چیزهای جدیدی شگفت زده میشه که یکهو مال خودش شده اند و مدام میترسه یکی بیاد توی خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلا نمیتونسته پیش بینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعد از چند سال نمای خونه خراب میشه، چوب هاش در هر گوشه و کناری ترک میخورن و آدم کم کم عاشق خرابی های خونه میشه. آدم از همه سوراخ سنبه ها و چم و خم هایش خبر داره. آدم میدونه وقتی هوا سرد میشه، باید چیکار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه، کدوم قطعه های کف پوش تاب میخوره وقتی آدم پا رویشان میگذاره و چه جوری باید در کمدهای لباس را باز کنه که صدا نده و همه اینا رازهای کوچکی هستن که دقیقا باعث میشن حس کنی توی خونه خودت هستی.
%(#ff0000)[#مردی بنام اوه]
%(#ff0000)[#فردریک بکمن] -
نوشتهشده در ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ۸:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آنها میخواهند ما تنها باشیم؛ چون به ما میگویند انزوا تنها راه رسیدن به قداست است. فراموش میکنند که وسوسه در انزوا خیلی قوی تر میشود.
%(#007bff)[#کارلوس_فوئنتس]
%(#007bff)[#آئورا] -
نوشتهشده در ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ۸:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یکی از ویژگیهای انسانی این است که، میتواند چیزی را بداند اما باورش نکند.
%(#0091ff)[#جان_اشتاین_بک]
%(#0091ff)[#شرق_بهشت] -
نوشتهشده در ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ۸:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تنها بنجامین معتقد بود همه چیز همان است که همیشه بوده و بعد ها نیز به همین صورت خواهد بود، می گفت زندگی نه بهتر خواهد شد نه بدتر؛ گرسنگی و مشقت و حرمان، قوانین ثابت زندگی است.
%(#007bff)[#جورج_اورول]
%(#007bff)[#قلعه_حیوانات] -
نوشتهشده در ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ۸:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زخمی اگر بر قلب بنشیند، تو نه می توانی زخم را وابکنی و نه می توانی قلبت را دور بیاندازی؛
زخم تکه ای از قلب توست؛ زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست ...!%(#007bff)[#جای_خالی_سلوچ]
%(#007bff)[#محمود_دولت_آبادی] -
نوشتهشده در ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
يك زن همیشهخوشبین بعلاوه یک غریبهی شکستخورده
«جس توماس» زنی با دو شغل و دو بچه، از پس هزینههای زندگی خود و فرزندانش برنمیآید و هیچوقت پول کافی ندارد. با پوشیدن دمپایی لاانگشتی به استقبال بهار میرود و وقتی روزگار زمینش میزند، نهایت تلاشش را میکند دوباره روی پا بایستد. با این همه، مشکلاتی وجود دارند که خودش به تنهایی از عهدۀ آنها برنمیآید. «اد نیکلاس» مرد موفقی که دچار بدبیاری میشود و با یک اشتباه همهچیزش را میبازد. حالا تلاش میکند زندگیش را دوباره از نو بسازد.
مرد نمیخواهد به کسی کمک کند و زن نمیخواهد کسی به او کمک کند، اما آیا این دو میتوانند در کنار هم به جایی برسند؟
رمانی پرکشش از شرح یک دلدادگی که من از خواندنش لذت بردم. «روزنامهی دیلی میل»
تأثرانگیز با فراز و نشیبهایی بسیار که گاهی با صدای بلند میخندید. «روزنامهی ساندی اکسپرس» -
نوشتهشده در ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۲۴ آخرین ویرایش توسط NEGAARINN انجام شده
کودک درون خودتون رو دوست داشته باشید و از او دعوت کنید تا بخشی از زندگیتان باشد ، این کودک معمولا طردشده است یا زندگیاش در معرض خطر و تهدید است در حالی که قادر به ایجاد تحولهای بیشماری است ، کودک درون کانون هستی ماست ، زیرا ضمیر حسی و احساسکنندهی ماست ، چون برایمان ذوق و شوق و انرژی به ارمغان میاورد ، هیچ یک از ما ، به عنوان فردی بالغ ، نمیتواند بدون زنده کردن و در نتیجه شفا بخشیدن کودک درون خویش ، در زندگی خوشبخت و کامل باشد .کودک درونمان نیاز به محبت و امنیت و احترام و هدایت دارد ، در تنهایی و انزوا نمیتوان به شفای کودک درون پرداخت چون کودک درون به اندازه کافی تنها مانده .
انتخاب شده از متن کتاب
"به شدت کتاب تاثیر گذاری هستش از اون کتابایی که باید یه سری جاهاشو مارک کنی و هر چند وقت یه بار مرورشون کنی" -
نوشتهشده در ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۳۱ آخرین ویرایش توسط VictorKeke انجام شده
سلام دوستان عزیز.
سلامی گرمتر خدمت کتاب خوان های عزیزی که دوست دارن بفهمن و بعد باور داشته باشن.
فک کنم تقریبا همه شماها مسلمان به دنیا اومدید. اینکه مسلمان هستید یا نه، شما میدونید با قاضی حق.
ولی من شرایطم فرق میکرد.
من سختگیرانه و بدون رحم تحقیق کردم، انتقاد کردم هر گوشه از اسلام رو. و در آخر خودم خارج از شناسنامه رسیدم به خدا.
تعصب، دلایل زیادی میتونه داشته باشه. و در قرآن، و حتی در احادیث، به شدت تقبیح شده.
از جمله دلایل اصلی تعصب، باور نداشتن قلبی به موضوع از یک طرف، و ترس از غلط بودنش از یم طرف دیگر است.
اینجا برای اونهایی که از تعصب خسته شدن چند تا کتاب معرفی میکنم.
1-تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل. اگر این کتاب شما رو میترسونه، به جاش دنیای سوفی رو بخونید از آقای گوردر.
در این دو کتاب، شما با مختصری از بزرگان فلسفه آشنا میشید، و میتونید خط سیری فکر فلسفی بشر رو دنبال کنید.
2-دلایل و انسانها، نوشته دِرِک پارفیت. در این کتاب، شما با ذهن و منطق انسان آشنایی پیدا میکنید.
3-تفکر زائد، محمد جعفر مصفی.
در این کتاب شما با نفس انسان بهتر آشنا میشید.
4- آدم از نظر قرآن (دوره سه جلدی). نویسنده: سید محمدجواد موسوی غروی.
در این کتاب، با اصطلاحات قرآنی و استعاره ها و تشبیهات قرآن، بهتر آشنا میشید.
5-قرآن.
بله. قرآن شماره پنجم لیست ماست. تعجب نکنید.
مطالعه قرآن بدون مهارت اولیه، مثل اینه که جلوی یک کودک ده ساله کتاب ریاضیات مهندسی پیشرفته بذاریم. همونقدر که به عصاره مطلب دست پیدا نمکینه، بلکه اشتباه هم نتیجه میده.امید است که سایه تعصب از زندکی مان کنار رود.
با تشکر، ویکتور ککه -
سلام دوستان عزیز.
سلامی گرمتر خدمت کتاب خوان های عزیزی که دوست دارن بفهمن و بعد باور داشته باشن.
فک کنم تقریبا همه شماها مسلمان به دنیا اومدید. اینکه مسلمان هستید یا نه، شما میدونید با قاضی حق.
ولی من شرایطم فرق میکرد.
من سختگیرانه و بدون رحم تحقیق کردم، انتقاد کردم هر گوشه از اسلام رو. و در آخر خودم خارج از شناسنامه رسیدم به خدا.
تعصب، دلایل زیادی میتونه داشته باشه. و در قرآن، و حتی در احادیث، به شدت تقبیح شده.
از جمله دلایل اصلی تعصب، باور نداشتن قلبی به موضوع از یک طرف، و ترس از غلط بودنش از یم طرف دیگر است.
اینجا برای اونهایی که از تعصب خسته شدن چند تا کتاب معرفی میکنم.
1-تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل. اگر این کتاب شما رو میترسونه، به جاش دنیای سوفی رو بخونید از آقای گوردر.
در این دو کتاب، شما با مختصری از بزرگان فلسفه آشنا میشید، و میتونید خط سیری فکر فلسفی بشر رو دنبال کنید.
2-دلایل و انسانها، نوشته دِرِک پارفیت. در این کتاب، شما با ذهن و منطق انسان آشنایی پیدا میکنید.
3-تفکر زائد، محمد جعفر مصفی.
در این کتاب شما با نفس انسان بهتر آشنا میشید.
4- آدم از نظر قرآن (دوره سه جلدی). نویسنده: سید محمدجواد موسوی غروی.
در این کتاب، با اصطلاحات قرآنی و استعاره ها و تشبیهات قرآن، بهتر آشنا میشید.
5-قرآن.
بله. قرآن شماره پنجم لیست ماست. تعجب نکنید.
مطالعه قرآن بدون مهارت اولیه، مثل اینه که جلوی یک کودک ده ساله کتاب ریاضیات مهندسی پیشرفته بذاریم. همونقدر که به عصاره مطلب دست پیدا نمکینه، بلکه اشتباه هم نتیجه میده.امید است که سایه تعصب از زندکی مان کنار رود.
با تشکر، ویکتور ککهنوشتهشده در ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۴۵ آخرین ویرایش توسط NEGAARINN انجام شدهVictorKeke در کتابخانه رنگی گفته است:
5-قرآن.
بله. قرآن شماره پنجم لیست ماست. تعجب نکنید.
مطالعه قرآن بدون مهارت اولیه، مثل اینه که جلوی یک کودک ده ساله کتاب ریاضیات مهندسی پیشرفته بذاریم. همونقدر که به عصاره مطلب دست پیدا نمکینه، بلکه اشتباه هم نتیجه میده.حرفاتون کاملا درست بود ولی خب این بخشش یه خرده برا من تعجب برانگیزه که گفتید برای خوندن قرآن باید مهارتشو داشت، قطعا من به قدرِ شما سوادی در این زمینه ندارم اما چیزی که از بچگی تا به الآن دیدم، شنیدم و تا حدودی لمسش کردم این بوده که قرآن خوندن نیاز به سن خاصی نداره و ما خیلی داستاناهم داریم از زمانِ پیامبر که ایشون به بچه ها هم قرآن یاد میدادن و دعوتشون میکردن به خوندنش و فک نمیکنم حتما نیاز باشه به مرزی از سن رسید و استدلال خوبشم اینه که اون ده ساله به اندازه ی خودش و اون چهل ساله هم به اندازه ی خودش درک میکنه و اینجا مهارت میتونه حرفی برای گفتن نداشته باشه،حالا اینکه این حرفتون در حوزه ی تعصب صدق میکنه هم خب میشه این دلیلو واسش آورد که یه بچه که چیزی از تعصب هنوز درست نمیدونه...
شاید من مسیر حرفتون رو درست متوجه نشدم اما چیزی که برداشت کردم این بود -
VictorKeke در کتابخانه رنگی گفته است:
5-قرآن.
بله. قرآن شماره پنجم لیست ماست. تعجب نکنید.
مطالعه قرآن بدون مهارت اولیه، مثل اینه که جلوی یک کودک ده ساله کتاب ریاضیات مهندسی پیشرفته بذاریم. همونقدر که به عصاره مطلب دست پیدا نمکینه، بلکه اشتباه هم نتیجه میده.حرفاتون کاملا درست بود ولی خب این بخشش یه خرده برا من تعجب برانگیزه که گفتید برای خوندن قرآن باید مهارتشو داشت، قطعا من به قدرِ شما سوادی در این زمینه ندارم اما چیزی که از بچگی تا به الآن دیدم، شنیدم و تا حدودی لمسش کردم این بوده که قرآن خوندن نیاز به سن خاصی نداره و ما خیلی داستاناهم داریم از زمانِ پیامبر که ایشون به بچه ها هم قرآن یاد میدادن و دعوتشون میکردن به خوندنش و فک نمیکنم حتما نیاز باشه به مرزی از سن رسید و استدلال خوبشم اینه که اون ده ساله به اندازه ی خودش و اون چهل ساله هم به اندازه ی خودش درک میکنه و اینجا مهارت میتونه حرفی برای گفتن نداشته باشه،حالا اینکه این حرفتون در حوزه ی تعصب صدق میکنه هم خب میشه این دلیلو واسش آورد که یه بچه که چیزی از تعصب هنوز درست نمیدونه...
شاید من مسیر حرفتون رو درست متوجه نشدم اما چیزی که برداشت کردم این بودنوشتهشده در ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۳:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهNEGAARINN
از قرآن اگر هدف فقط قصه باشه، قصه های خوبی داره درست...
ولی اگر هدف رسیدن به اون زندگی خوب و آرامشی باشه که در قرآن وعده داده شده، و نه فقط در موردش رویا پردازی کنیم، مطالعه دقیق و فهمیدن عمق مطالب است.
در مورد قصه هایی که از قرآن به ما تعریف میکنن، متاسفانه یاد حدیث حضرت علی میفتم که میگفت: زمانی میرسه که قرآن برای سودجویی رایج ترین کالا، و برای هدایت نادرترین کالا خواهد بود. همانطور که میبینیم الان شده. هیچوقت ما رو به تفکر عمیق در قرآن دعوت نمیکنن. بلکه به ظاهر نگری و دنبال کردن حرفهای خودشون دعوت میکنن.
در اینجا، من دوست داشتم یکم از دید قصه گویی به قرآن نگاه نکنیم. بلکه به عنوان کاملترین مرجع روانشناسی و خودشناسی تاریخ بهش نگاه کنیم.
اگر از این منظر نگاه بکنیم، داشتن پیش زمینه هایی از فلسفه، منطق و روانشناسی لازم هست.
در مورد تعصب، حرفم مصداق فعلی نداشت. تعصب رو موقعی لمس کردم که در کتابها تک تک قصه هایی که از بچگی بهم گفته بودن زیر سوال رفت. -
نوشتهشده در ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۳:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در کتاب ملت عشق یا همون 40 قائده شمس
سوم – قرآن را می توان در چهار سطح خواند. سطح اول معنای ظاهری است. بعدی معنای باطنی است. سومی بطنِ بطن است. سطح چهارم چنان عمیق است که در وصف نمی گنج
این سخن گفته شده .در فاعده سوم
خواندن داریم تا خواندن
و من فکر میکنم منظور اقای ویکتور این بود که فارغ از سطح ظاهری و معنای ظاهری قران خوند
یعنی قران رو به معنای واقعی کلمه خوند
حتی اگه شما تجربی بودید متوجه میشدید که بچه 10 ساله هم میتونه زیست بخونه و رتبه یک هم زیست میخونه
ولی این کجا و اون کجا
هر دو تاشون یک متن رو میخونند ولی مهارتی که یک رتبه برتر در خوندن زیست داره واقعا قابل مقایسه با کسی که همینطوری زیست میخونه نیست!
من از اقای ویکتور عذر میخوام که جواب دادم ! ولی خب مایل بودم در این بحث این نکات رو بگم
یا حق