-
مبیناااااا در
شعردانه
گفته است:
najafiali78 در
شعردانه
گفته است:
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی راءیت دهرا من هجرک القیامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربه السلامههر سخن کان را تعلق با تو نیست
ان سخن را مختصر خواهیم کرد.
در این زمان که خمارم مطیع من می باشچو مست گشتم از آن پس به اختیار توام
بیار جام اناالحق شراب منصوری
در این زمان که چو منصور زیر دار توام
نوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۶:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهnajafiali78 در
شعردانه
گفته است:
مبیناااااا در
شعردانه
گفته است:
najafiali78 در
شعردانه
گفته است:
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی راءیت دهرا من هجرک القیامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربه السلامههر سخن کان را تعلق با تو نیست
ان سخن را مختصر خواهیم کرد.
در این زمان که خمارم مطیع من می باشچو مست گشتم از آن پس به اختیار توام
بیار جام اناالحق شراب منصوری
در این زمان که چو منصور زیر دار توام
مبارزان جهان قلب دشمن شکنند
تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی -
najafiali78 در
شعردانه
گفته است:
مبیناااااا در
شعردانه
گفته است:
najafiali78 در
شعردانه
گفته است:
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی راءیت دهرا من هجرک القیامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربه السلامههر سخن کان را تعلق با تو نیست
ان سخن را مختصر خواهیم کرد.
در این زمان که خمارم مطیع من می باشچو مست گشتم از آن پس به اختیار توام
بیار جام اناالحق شراب منصوری
در این زمان که چو منصور زیر دار توام
مبارزان جهان قلب دشمن شکنند
تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنینوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۶:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهمبیناااااا
ای تو ملول از کار من من تشنه تر هر ساعتیآخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتی
-
مبیناااااا
ای تو ملول از کار من من تشنه تر هر ساعتیآخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتی
نوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۷:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهnajafiali78 در
شعردانه
گفته است:
مبیناااااا
ای تو ملول از کار من من تشنه تر هر ساعتیآخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتی
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم از سر خویش گذر کرده سوی یار شدم
-
najafiali78 در
شعردانه
گفته است:
مبیناااااا
ای تو ملول از کار من من تشنه تر هر ساعتیآخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتی
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم از سر خویش گذر کرده سوی یار شدم
نوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۷:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهمبیناااااا در
شعردانه
گفته است:
najafiali78 در
شعردانه
گفته است:
مبیناااااا
ای تو ملول از کار من من تشنه تر هر ساعتیآخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتی
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم از سر خویش گذر کرده سوی یار شدم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
-
مبیناااااا در
شعردانه
گفته است:
najafiali78 در
شعردانه
گفته است:
مبیناااااا
ای تو ملول از کار من من تشنه تر هر ساعتیآخر چه کم گردد ز تو کز تو برآید حاجتی
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم از سر خویش گذر کرده سوی یار شدم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
نوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۷:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@njzamin
من ملک بودم و فردوس برین جایم بودآدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
-
نوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۷:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نمیگویم به وصل خویش شادم گاه گاهی کن
بلاگردان چشمت کن مرا گاهی نگاهی کن
-
نوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۷:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دردمندان بیشتر واقف ز احوال همند
از من درد آشنا پرس آنچه بر مجنون گذشت
-
نوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۷:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نیست کاری به شما مردم فرزانه مرا
واگذارید دمی با دل دیوانه مرا
خود پرستی ز شما دوست پرستی از من
غم جان است شما را غم جانانه مرا
کاش در آتش حسرت بگدازد چون شمع
آنکه در آتش غم سوخت چو پروانه مرا
یاد آن شب که به دیوانگیم قهقهه زد
ریخت آن سلسله ی زلف چو بر شانه مرا
گر نگشتی به مراد دلم ای چرخ مگرد
بی نیاز از تو کند گردش پیمانه مرا
"اطهری" نالم از آن چشم فسونگر؟ حاشا
دل من کرد به دیوانگی افسانه مرا
-
نوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۷:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به کراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپا خورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
-
نوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۷:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
به کوی دوست به هر حیله رهی باید کرد -
نوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۷:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من باری، همه از مردن در سرزمینی ست
که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون تر باشد
-
نوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۷:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بیخود از زمزمه ی مرغ گرفتار شدم
دیگری یاد تو میکرد من از کار شدم
دوش در خواب تورا بر سر بالین دیدم
سایه ی گل بسرم بود چو بیدار شدم
-
بیخود از زمزمه ی مرغ گرفتار شدم
دیگری یاد تو میکرد من از کار شدم
دوش در خواب تورا بر سر بالین دیدم
سایه ی گل بسرم بود چو بیدار شدم
loveryou021 فک کنم تصمیم گرفتید کل سایت گنجور رو اینجا بارگذاری کنید :)) با تشکر
-
loveryou021 فک کنم تصمیم گرفتید کل سایت گنجور رو اینجا بارگذاری کنید :)) با تشکر
نوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۷:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@soheil95s95 اونی که خوب بود ما گزاشتیم
-
loveryou021 فک کنم تصمیم گرفتید کل سایت گنجور رو اینجا بارگذاری کنید :)) با تشکر
نوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۷:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده@soheil95s95 در
شعردانه
گفته است:
loveryou021 فک کنم تصمیم گرفتید کل سایت گنجور رو اینجا بارگذاری کنید :)) با تشکر
آره منم نظرم اینه که مثل شاطر هی کپی نکنیم
شاه بیت هایی رو که دوست داریم بزاریم -
@soheil95s95 در
شعردانه
گفته است:
loveryou021 فک کنم تصمیم گرفتید کل سایت گنجور رو اینجا بارگذاری کنید :)) با تشکر
آره منم نظرم اینه که مثل شاطر هی کپی نکنیم
شاه بیت هایی رو که دوست داریم بزاریمنوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۷:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهnajafiali78
سالها پیروی مذهب رندان کردمتا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
نصفشو حذف کردم به خاطر شما ولی خیلی خوب گفته حافظ همه ی بیتاشو -
najafiali78
سالها پیروی مذهب رندان کردمتا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
نصفشو حذف کردم به خاطر شما ولی خیلی خوب گفته حافظ همه ی بیتاشونوشتهشده در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۷:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده@njzamin در
شعردانه
گفته است:
najafiali78
سالها پیروی مذهب رندان کردمتا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
نصفشو حذف کردم به خاطر شما ولی خیلی خوب گفته حافظ همه ی بیتاشوپسندیدم سلیقه ی شعرخوانیت رو
-
نوشتهشده در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۹:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شاید زیباترین و موثرترین شعر ک شنیدم؛
شعر به دردبخور!
سعدی باب هفتمسخن در صلاح است و تدبیر وخوی
نه در اسب و میدان و چوگان و گویتو با دشمن نفس همخانهای
چه در بند پیکار بیگانهای؟عنان باز پیچان نفس از حرام
به مردی ز رستم گذشتند و سامتو خود را چو کودک ادب کن به چوب
به گرز گران مغز مردان مکوبوجود تو شهری است پر نیک و بد
تو سلطان و دستور دانا خردرضا و ورع: نیکنامان حر
هوی و هوس: رهزن و کیسه برچو سلطان عنایت کند با بدان
کجا ماند آسایش بخردان؟تو را شهوت و حرص و کین و حسد
چو خون در رگانند و جان در جسدهوی و هوس را نماند ستیز
چو بینند سر پنجهٔ عقل تیزرئیسی که دشمن سیاست نکرد
هم از دست دشمن ریاست نکردنخواهم در این نوع گفتن بسی
که حرفی بس ار کار بندد کسی -
نوشتهشده در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۹:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اینو خیلی دوست دارم
یه جورایی حال دل این روزامه
..
تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی
که شراب نا امیدان چقدر خمار دارد
.
.
خطاب به افراد مدعی