-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۷:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۷:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Mahdyyy اخه دشمنت این چ حرفیه
ممنون -
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۷:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پسره تو ستایش رو ماشین زد بهش
بابام ازتو سالن داد میزنه مریم تصادف کرد:-\ -
پسره تو ستایش رو ماشین زد بهش
بابام ازتو سالن داد میزنه مریم تصادف کرد:-\نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۷:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@MaryaM-_-sh در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
پسره تو ستایش رو ماشین زد بهش
بابام ازتو سالن داد میزنه مریم تصادف کرد:-\خخخ
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۸:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
امشب دلم گرفته غصه دارم
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۸:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هااااای
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۸:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
-
اقا دوستان شووما ستایشو میبینید؟؟؟
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۸:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Mohammad-Mehdipour من ن
ولی بابام همه رو برام توضیح میده -
@Mohammad-Mehdipour من ن
ولی بابام همه رو برام توضیح میده@MaryaM-_-sh
ما کسی نی برامون توضیح بده
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۸:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Mohammad-Mehdipour
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۸:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
ای خدا ک چقدر ملوسن اینا@MaryaM-_-sh فقط پنجمی اوخیی عزیزمم
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۸:۳۰ آخرین ویرایش توسط MaryaM._.sh انجام شده
@Mohammad-Mehdipour دقیقا منم اونو خیلی دوس دارم
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۸:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Mohammad-Mehdipour
سلام
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۸:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اکالیپتوس منم خیلی دلم گرفته:-(
-
نوشتهشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۸:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
وای خدا
یکم خاطره تعریف کنم از بچگی هام
من ی پسرخاله دارم متولد80دوسال از خودم کوچیک تره(البته ب قد وهیکل بماند ک تا شونه هاشم نمیرسم)
وی دختر دایی مامانم ک شش ماه ازمن بچه تر بود
خلاصه ما تابستون ها همش روستا خونه بابابزرگم بودیم
و نگو ک دنیارو بهم میریختیم
بالا خونه بابا بزرگم اینا ی سکو سیمانی خیلی بزرگ بود ک پایینش شن بود
ما سه تا میرفتیم و میپریدیم پایین
ی روز دخترخواهرشوهر خالم اومده بود خونه مامان بزرگم اون بچه تر ازمابود
این بنده خدا می ترسید بپره
ماهم دیدیم داره ترسو بازی درمیاره پرتش کردیم پایین
دستش بدجوری ضربه دید
حالا بردیمش خونه
من:ما ب پریا گفتیم نپر خودش پرید پایین
علیرضا:
راضیه:
پریا: