-
اگر خارم کنار گل نشستم
نمک خوردم نمکدان را شکستم -
@دانش-آموزان-آلاء فقط با طنز حال میکنین انگار:
سرتو بذار رو شونه هام خوابت بگیره
جاخالی بدم بخوری زمین حالت بگیره -
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۳:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
غُربت کسی نباش که
تو را وطن دیده است...محمود درویش
-
اگه نظری دارین بنویسین ،برای رعایت قوانین هم ی بیت زیرش اضافه کنین
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
بامن راه نشین باده مستانه زدند -
@دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء کیا این حرف رو قبول ندارن :
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشدنوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۶:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده! -
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۷:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عالی
.
.
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا -
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کنماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کناز من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کنماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کنخیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کنبرشا خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کندردیست غیر مردن کانرا دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد رادواکندر خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کنگر اژدهاست بر ره عشق است چون زمرد
از برق این زمرد هین دفع اژدها کن#مولانا
-
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۸:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دل گهي طالب وصل است
و گهي مايل هجر
دارد اين شيفته
هرلحظه تمناي دگر#شوريده_شيرازي
-
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۸:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
صبر مرا خٖواب برد
عقل مرا آب بردکار مرا یار برد
تا چه شود کار من#مولانا
-
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۹:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عجب حلوای قندی تو
امیر بی گزندی توعجب ماه بلندی تو
که گردون را بگردانی -
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۹:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفت
که تو شمٖع شدی قبله این جمع شدی
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم#مولانا
-
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۹:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چقدر اینجا شیفته ی مولانا داریم
.
.
یه شاه بیت از حضرت
.
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم انسانم آرزوست -
دامن مکش به ناز که هجران کشيده ام
نازم بکش که ناز رقيبان کشيده ام -
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۲۰:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
لحظهی بغض نشد
حفظ کنم چشمم را
در دلِ ابر،
نگهداریِ باران سخت است -
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۲۰:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج وگمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم
هوشنگ ابتهاج
-
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۲۰:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در قفل فرو بسته غمهای دل خویش
آن کهنه کلیدیم که دندانه نداریمفیاض لاهیجی
-
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۲۱:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۲۱:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شده ام ابر
که با گریه فرو بنشانمآتش صاعقهای را
که خود افروختهام#فاضل_نظری
-
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۲۱:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این چشمهای که بر سر خود میزند مدام
فواره نیست
طاقت سر رفته من است... -
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۲۱:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا خرمنت نسوزد
تشویش ما ندانی....