-
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پناه از این همه سراب
پناه می برم به آب
پناه می برم به یار
به آیه های ماند گار
که پا کی نگاه اوست
پناه می برم به دوست
پناه می برم به غم
سپیدی سپیده دم
زساقی شکسته دل
پناه می برم به دل
پناه می برم به آن
ستاره های بی نشان
پناه می برم به خواب
به قصه های بی کتاب
به بی قراری غزل
به بغض های بی جواب
به عشق بازی دو برگ
در امتداد تیغ باد
پناه می برم به عشق
به زندگی به سر نوشت
به گونه های خیس و پاک
پناه می برم به خاک
به جام خالی از شراب
به دانه های سبز تا ک
پناه می برم به تار
به قلب های بی قرار
به لحظه های ناب ناب
پناه می برم به تاب
پناه می برم به تب
به سجده های نیمه شب
زاشک های بی گناه
پناه می برم به چاه
پناه می برم به راه
به سار های بی پناه
پناه می برم به ناس
من شر الوسواس الخناس
پناه می برم به نور
پناه می برم به یاس%(#00ff11)[شعر نو از شاعر برزگر]
-
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۴:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گنج عشق او که در عالم نمیگنجد همه
از دل ما جو که جایش در دل ویران ماست !
#شاه_نعمت_الله_ولی
این از مفاهیم کتابمون هم هستا میدونین کدوم درس؟تو تست قرابت بگین
-
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۵:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه هوايي ،
چه طلوعي ،
جانم ....
بايد امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکي را ديدم ،
آرزوهايم را
بدهم تا برساند به خدا ،
به خدايي که خودم ميدانم ،
نه خدايي که برايم از خشم ،
نه خدايي که برايم از قهر،
نه خدايي که برايم ز غضب ساخته اند .....
به خدايي که خودم ميدانم ،
به خدايي که دلش پروانه است ،
و به مرغان مهاجر هر سال راه را ميگويد،
و به باران گفته است باغها تشنه شدند ،
و حواسش حتي
به دل نازک شب بو هم هست،
که مبادا که ترک بردارد ،
به خدايي که خودم ميدانم
چه خدايي
جانم...
سهراب سپهری -
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۵:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عطر ِ تو را نفس زدمـ
درون سینهـ آنقَدَر
که آه هم که میکشمـ
بوی تو پخش می شود:))
#هوتن هنرمند -
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۵:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
باز آی که تا به خود نیازم بینی
بیداری شب های درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراغ تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی
هر روز دلم در غم تو زارتر است
وز من دل بی رحم تو بیزارتر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفا دارتر است
خود ممکن آن نیست که بر دارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل
گر من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چه می دارم دل
در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است
هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا که دردم هیچ است
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
دل تنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آن کز غم هجران تو بر جان من است
ای نور دل و دیده و جانم چونی
ای آرزوی هر دو جهانم چونی
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی
افغان کردم بر آن فغانم می سوخت
خامش کردم چو خامشانم می سوخت
از جمله کران ها برون کرد مرا
رفتم به میان و در میانم می سوخت
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
مولانا
ببخشید طولانیه...ولی از نظرخودم خیلی قشنگه -
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
باز آی که تا به خود نیازم بینی
بیداری شب های درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراغ تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی
هر روز دلم در غم تو زارتر است
وز من دل بی رحم تو بیزارتر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفا دارتر است
خود ممکن آن نیست که بر دارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل
گر من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چه می دارم دل
در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است
هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا که دردم هیچ است
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
دل تنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آن کز غم هجران تو بر جان من است
ای نور دل و دیده و جانم چونی
ای آرزوی هر دو جهانم چونی
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی
افغان کردم بر آن فغانم می سوخت
خامش کردم چو خامشانم می سوخت
از جمله کران ها برون کرد مرا
رفتم به میان و در میانم می سوخت
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
مولانا
ببخشید طولانیه...ولی از نظرخودم خیلی قشنگهنوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۵:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده@دکتر-محبوبه
اتفاقا خیلی هم قشنگه هیچ اشکالی نداره که طولانیه بی نظیره
ممنون که به اشتراک گذاشتیش -
@دکتر-محبوبه
اتفاقا خیلی هم قشنگه هیچ اشکالی نداره که طولانیه بی نظیره
ممنون که به اشتراک گذاشتیش -
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
باز آی که تا به خود نیازم بینی
بیداری شب های درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراغ تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی
هر روز دلم در غم تو زارتر است
وز من دل بی رحم تو بیزارتر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفا دارتر است
خود ممکن آن نیست که بر دارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل
گر من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چه می دارم دل
در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است
هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا که دردم هیچ است
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
دل تنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آن کز غم هجران تو بر جان من است
ای نور دل و دیده و جانم چونی
ای آرزوی هر دو جهانم چونی
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی
افغان کردم بر آن فغانم می سوخت
خامش کردم چو خامشانم می سوخت
از جمله کران ها برون کرد مرا
رفتم به میان و در میانم می سوخت
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
مولانا
ببخشید طولانیه...ولی از نظرخودم خیلی قشنگهنوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۵:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@دکتر-محبوبه دوستان ارادت خواستی نسبت به جناب استاد مولانا دارن ...
-
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۵:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قصه به هر که میبرم فایدهای نمیدهد
مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی
#سعدی -
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۵:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
«مرا خیالِ تو، خود بی خیالِ عالم کرد»
همـان خیال تو ما را دچـار این غم کردهزار بوسه برایم به ارمغان آرند
به چشم مستِ تو کی آن ارادتم کم کردچه "بارها "که نهادی به فتنه بر دوشم
تو شاد رفته و این بار ، پشتِ ما خم کردبه حیرتم که حوای دلم هوایی شد
بَری زِ عالم و آدم، هوای آدم کرد!!به عنکبوتِ نیازش، مبر دلی طارق
دلم ببُرده و دیدم که پُر ز ماتم کردطارق خراسانی
-
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۶:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی
تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاییسعدی
-
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۷:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر چند پير و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه كه ياد روي تو كردم جوان شدم
شكر خدا كه هر چه طلب كردم از خدا
بر منتهاي همت خود كامران شدم#حافظ
-
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۹:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این تاپیک عالیه...
در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند
گر تو نمیپسندی, تغییر ده قضا را -
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۲۰:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
لیلی به کرشمه، زلف بر دوش
مجنون به وفاش، حلقه در گوش
لیلی سرِ زلف شانه می کرد
مجنون دُرِ اشک دانه می کرد
#نظامی_گنجوی -
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۲۰:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
.
-بگو ستارگان به چه كار مي آيند؟
-به كارشمردن شبی كه بی خوابی...
.#سیروس_نوذری
#شبتون_ماه
پر از ستاره های روشن -
گویند مگو سعدی، چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من، گویند به دورانها#سعدی
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۳:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
فریدون مشیری
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۳:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
معنی لبخند چیست ؟
شور سرازیری است
حال پس از گریه است
در پس یک کوه سخت
لذت یک قله است
معنی پیروزی است
در سر این سرنوشت
خنده دوای من است
مرحم زخم دل است
بر سر هر ماجرا
هرچه توانی بخند
داد نزن شاد باش
میگذرد روزگار…..
هوشنگ هوشنگی -
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۳:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من
گفتم می می نخورم گفت برای دل من
داد می معرفتش با تو بگویم صفتش
تلخ و گوارنده و خوش همچو وفای دل من
از طرفی روح امین آمد و ما مست چنین
پیش دویدم که ببین کار و کیای دل من
گفت که ای سر خدا روی به هر کس منما
شکر خدا کرد و ثنا بهر لقای دل من
گفتم خود آن نشود عشق تو پنهان نشود
چیست که آن پرده شود پیش صفای دل من
عشق چو خون خواره شود رستم بیچاره شود
کوه احد پاره شود آه چه جای دل من
شاد دمی کان شه من آید در خرگه من
باز گشاید به کرم بند قبای دل من
گوید که افسرده شدی بی من و پژمرده شدی
پیشتر آ تا بزند بر تو هوای دل من
گویم کان لطف تو کو بنده خود را تو بجو
کیست که داند جز تو بند و گشای دل من
گوید نی تازه شوی بی حد و اندازه شوی
تازه تر از نرگس و گل پیش صبای دل من
گویم ای داده دوا لایق هر رنج و عنا
نیست مرا جز تو دوا ای تو دوای دل من
میوه هر شاخ و شجر هست گوای دل او
روی چو زر اشک چو در هست گوای دل منمولانا