-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ۱۸:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ۱۴:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۹، ۱۶:۵۸ آخرین ویرایش توسط Marzie khanoom انجام شده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۹، ۱۷:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۹، ۱۷:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی
سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا
نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی
مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا
قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی
قنــد تـــویی زهـــر تــویی بیــــش میـــازار مرا -
این پست پاک شده!
-
ای نور ما،ای سور ما،ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما،تا می شود انگور ماای یار ما،عیار ما،دام دل خمار ما
پا وا مکش از کار ما،بستان گرو دستار ما#مولانا
-
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منّت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سِرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
امروز روز حافظ
ج
-
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملهالسان الغیب حافظ شیرازی
واقعا چ زیبا گفته : ک عشق اسان نمود اول ولی ...
-
یه رباعی از ابو سعید ابی الخیر
گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پیش منی چو بی منی در یمنیمن با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توام،یا تو منی -
شباب عمر عجب با شتاب می گذرد
بدین شتاب خدایا شباب می گذرد
به چشم خود گذر عمر خویش می بینم
نشسته ام لب جوئی و آب می گذرد
شهریار عزیز -
مولانا
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان رانفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان راز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه بدیدم چه کنم کون و مکان راز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان راچو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان راچو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان راچه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی
خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان راز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان راجهت گوهر فایق به تک بحر حقایق
چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را -
چه جالب است
ناز را می کشیم
آه را می کشیم
انتظار را می کشیم
فریاد را می کشیم
درد را می کشیم
ولی بعد از این همه سال …
آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم
دست بکشیم
از هر آنچه که آزارمان می دهد
....شاملو.... -
این پست پاک شده!
-
-
-
نوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۹، ۲۲:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده