-
نوشتهشده در ۷ بهمن ۱۳۹۹، ۵:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
utf-8''%DA%86%D8%B1%D8%A7%20%D8%B9%D8%A7%D9%82%D9%84%D8%A7%D9%86%20%D8%B1%D8%A7.mp3
شعر و دکلمه: #قیصر_امینپور
#بشنو_از_نی
@دانش-آموزان-آلاء @تجربیا @ریاضیا @انسانیا @دهم @یازدهم @دوازدهم -
نوشتهشده در ۷ بهمن ۱۳۹۹، ۸:۲۸ آخرین ویرایش توسط kosari انجام شده
تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
براي برفي که اب مي شود دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت
لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت
دوست مي دارم ...
تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم
براي پشت کردن به ارزوهاي محال
به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به خاطر بوي لاله هاي وحشي
به خاطر گونه ي زرين افتاب گردان
براي بنفشيه بنفشه ها دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم
تورا براي لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شيرين خا طره ها دوست مي دارم
تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد
دوست مي دارم ...
اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي اسمان دوست مي دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ...دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ...دوست مي دارم
براي خاطر عطر نان گرم
و برفي که آب مي شود
و براي نخستين گناه
تو را به خاطر دوست داشتن...دوست مي دارم
تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم
دوست مي دارم ...
پل الوار: شاعر فرانسوی
@دانش-آموزان-آلاء @تجربیا @ریاضیا @انسانیا @دهم @یازدهم @دوازدهم -
خیرین کوچک دریا دلنوشتهشده در ۷ بهمن ۱۳۹۹، ۸:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در میکده باز بود /ولکن بخت یار نبود
سخن عاشقان در آن خانه نوشتند/رخ دیدار وصالت را بر سر آن خانه نوشتند
خنده گردید در آن میکده /نمیدانم چرا اما رخ گناه پیچیده
در تحیر مانده ام در کارم /سخن عاشقان را ز وصل مولا خواندن دارم
-
نوشتهشده در ۷ بهمن ۱۳۹۹، ۹:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
حافظ -
نوشتهشده در ۷ بهمن ۱۳۹۹، ۱۸:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مُرَوَّح کُن دل و جان را
دلِ تَنگِ پَریشان را
گُلِستان ساز زندان را
بَرین اَرواحِ زندانی
#مولانا
-
نوشتهشده در ۷ بهمن ۱۳۹۹، ۱۹:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد
در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را -
نوشتهشده در ۹ بهمن ۱۳۹۹، ۷:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۹ بهمن ۱۳۹۹، ۷:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
طعنه بر ما مزن ای دوست که خود معترفیم
دف زنان بر سر بازار به رسوایی خویش.. -
نوشتهشده در ۹ بهمن ۱۳۹۹، ۸:۰۳ آخرین ویرایش توسط chichak am انجام شده
- گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
- گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
- %(#ff0000)[گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود]
- گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
-
نوشتهشده در ۹ بهمن ۱۳۹۹، ۸:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بی تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه كه بودمدر نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيديادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهتآسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگيادم آيد : تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!با تو گفتم :
حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پيش تو؟
هرگز نتوانم!
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"باز گفتم كه:
تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!اشكي ازشاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد،
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم ، نرميدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!#فریدون_مشیری
-
نوشتهشده در ۹ بهمن ۱۳۹۹، ۱۵:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من از روییدن خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمیگردد بدین بالانشینی ها -
نوشتهشده در ۱۱ بهمن ۱۳۹۹، ۷:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
همچو خورشید سبک رو فرد باش
صبر کن مردانه وار و مرد باش -
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱۱ بهمن ۱۳۹۹، ۲۱:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
الا ای ساحل امید صبر عاشقان دریاب
که ما کشتی در این طوفان به سودای تو می رانیم -
نوشتهشده در ۱۲ بهمن ۱۳۹۹، ۸:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۳۹۹، ۷:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو نمیدانی مُردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندگیست!
تو نمیدانی زندگی چیست، فتح چیست
تو نمیدانی ارانی کیستاحمد شاملو
-
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۳۹۹، ۷:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
و به مانندِ سیلابه که از سدْ،
سرریز میکند در مصراعِ عظیمِ تاریخاش
از دیوارِ هزاران قافیه:
قافیهی دزدانه
قافیهی در ظلمت
قافیهی پنهانی
قافیهی جنایت
قافیهی زندان در برابرِ انسان
و قافیهیی که گذاشت آدولف رضاخاناحمد شاملو
-
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۳۹۹، ۷:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
و شعرِ زندگیِ هر انسان
که در قافیهی سُرخِ یک خون بپذیرد پایان
مسیحِ چارمیخِ ابدیتِ یک تاریخ است.و انسانهایی که پا درزنجیر
به آهنگِ طبلِ خونِشان میسرایند تاریخِشان را
حواریونِ جهانگیرِ یک دیناند.احمد شاملو
-
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۳۹۹، ۷:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
و آن کس که برای یک قبا بر تن و سه قبا در صندوق
و آن کس که برای یک لقمه در دهان و سه نان در کف
و آن کس که برای یک خانه در شهر و سه خانه در ده
با قبا و نان و خانهی یک تاریخ چنان کند که تو کردی، رضاخان
نامش نیست انسان.نه، نامش انسان نیست، انسان نیست
من نمیدانم چیست
به جز یک سلطان!احمد شاملو
-
نوشتهشده در ۱۳ بهمن ۱۳۹۹، ۷:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
و چه بسیار
که دفترِ شعرِ زندگیشان را
با کفنِ سُرخِ یک خون شیرازه بستند.
چه بسیار
که کُشتند بردگیِ زندگیشان را
تا آقاییِ تاریخِشان زاده شود.احمد شاملو