-
نوشتهشده در ۵ فروردین ۱۴۰۰، ۸:۵۶ آخرین ویرایش توسط Saghia انجام شده
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
بنه سر گر نمیگنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمیگنجد از آن باشد که سر دارد
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش میدار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمهای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد
مولانا
-
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۰، ۹:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ما دادگرِ دادیم این رفت ستم برما،
بر قصر ستمکاران خواهی چه رسد خَزلان؟! -
نوشتهشده در ۷ فروردین ۱۴۰۰، ۴:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۷ فروردین ۱۴۰۰، ۱۷:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر -
نوشتهشده در ۸ فروردین ۱۴۰۰، ۱۱:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کاروانی که بود بدرقهاش حفظ خدا
به تجمل بنشیند به جلالت برود
سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست
که به جایی نرسد گر به ضلالت برود
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر
حیف اوقات که یک سر به بطالت برود
ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی
که غریب ار نبرد ره به دلالت برود
حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود
حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی
بو که از لوح دلت نقش جهالت برود -
نوشتهشده در ۸ فروردین ۱۴۰۰، ۱۲:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هوا سرد است
من از عشق لبریزم
چنان گرمم
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
که رفتِ روزها و لحظهها از خاطرم رفته است
هوا سرد است اما من
به شور و شوق دلگرمم
چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟!
تو را هر شب درون خواب میبینم
تمام دستههای نرگسِ دیماه را در راه میچینم
و وقتی از میانِ کوچه میآیی
و وقتی قامتت را در زلالِ اشک میبینم
به خود آرام میگویم:
دوباره خواب میبینم!
دوباره وعدهی دیدارمان، در خوابِ شب باشد
بیا ، من دستههای نرگسِ دی ماه را در راه میچینم:) -
نوشتهشده در ۹ فروردین ۱۴۰۰، ۱۴:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قراری بستهام با می فروشان
که روز غم به جز ساغر نگیرم
مبادا جز حساب مطرب و می
اگر نقشی کشد کلک دبیرم
در این غوغا که کس کس را نپرسد
من از پیر مغان منت پذیرم
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش میآید صفیرم
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگر چه مدعی بیند حقیرم -
نوشتهشده در ۹ فروردین ۱۴۰۰، ۱۶:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ایمان بیاورید
به خدایی که
به پیچک فرمود
«نرده را زیبا کن»
️سهراب سپهری
️
-
نوشتهشده در ۹ فروردین ۱۴۰۰، ۱۷:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند
-
نوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۴۰۰، ۲۰:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چاره ای کو بهتر از ديوانگی؟! / بُسکلدصد لنگر از ديوانگی
ای بسا کافر شده از عقل خويش / هيچ ديدی کافر از ديوانگی؟!
رنج فربه شد، برو ديوانه شو / رنج گردد لاغر از ديوانگی
در خراباتی که مجنونان روند / زور بِستان لاغر از ديوانگی
اه چه محرومند و چه بی بهره اند/ کيقباد و سنجر از ديوانگی
شاد و منصورند و بس با دولتند / فارِسانِ لشکر از ديوانگی
بر رَوی بر آسمان همچون مسيح / گر تو را باشد پَر از ديوانگی
شمس تبريزی! برای عشق تو / برگشادم صد در از ديوانگی
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۰، ۱۳:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۰، ۱۴:۲۰ آخرین ویرایش توسط parisa khany انجام شده
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی -
نوشتهشده در ۱۲ فروردین ۱۴۰۰، ۴:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود و کجا رفت و چرا بود و چرا نیست
#شهریار -
سلام به یاران جــان
به %(#ff00ff)[کـــافه میـــم] خوش اومدین..
توی انجمن جای همچین تاپیکی خالی بود
دعوتتون میکنم که اینجا %(#00ffff)[متــن های ادبــی] بفرستین
ما نمیتونستیم توی تاپیک شعــردانه متن ادبی بفرستیم
توی تاپیک خــــودنویس هم نمیتونستیم چون مخصوص دست نوشته های خودمونه
و توی تاپیک هرچی تودلته بریز بیرون هم نوشته ها گم میشدن
همگی خوش اومدین..
%(#0000ff)[اسپم ممنوعه]
و اینکه از مدیر عزیز هم درخواست دارم که تاپیک رو قفل نکنن
@M-an
%(#7f7fff)[_________________________________]
خب خب
دعوت میکنم از :
خانوم
dlrm
اکالیپتوس
revival
گونش
@Saahaar
@sheyda-fkh
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلادانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، ۳:۴۲ آخرین ویرایش توسط Lovehunter انجام شده
به خودم آمدمانگار تویی در من بود
این کمی بیشتـر از
دل به کسی بستن بود…
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، ۳:۴۷ آخرین ویرایش توسط Matilda2 انجام شده
جهان من از گریه ات خیس باران
تو با سقف کاشانه من چه کردی
️
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، ۶:۲۴ آخرین ویرایش توسط Lovehunter انجام شده
- ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻼﻃﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﺎ ﺧﯿﺰﺵ ﻣﻮﺟﻬﺎ ﺗﻔﺎﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ - ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻮﺭ ﺍﺳﺖ
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﭼﮑﺎﺭ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﺩ
- ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻼﻃﻢ ﺩﺍﺭﺩ
-
نوشتهشده در ۱۵ فروردین ۱۴۰۰، ۸:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید...
-
نوشتهشده در ۱۵ فروردین ۱۴۰۰، ۱۵:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شبی مجنون به لیلی گفت که ای محبوب بی همتا
تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد..
-
نوشتهشده در ۱۵ فروردین ۱۴۰۰، ۱۵:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد
-
نوشتهشده در ۱۶ فروردین ۱۴۰۰، ۱:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده