-
نوشتهشده در ۸ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چِنآن عِشقَش پَریشآن کَرد مآ رآ،
کِه دیگَر جَمع نَتوان کَرد مآ رآ! -
نوشتهشده در ۸ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفته بودم،اگر %(#4dffff)[بوسـه] دهی توبه کنم
که دگــر با تو از این خطاها نکنم
%(#4dffff)[بوسـه] دادی
و چو برخاست لـبت از لـب من؛
توبه کردم که دگــر توبه ی بیجا نکنم... -
نوشتهشده در ۸ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جاهلان را فخر میباید ز جهل خود که دهر،
انتقام جرم نادان را ز دانا میکشد... -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۸ مهر ۱۴۰۱، ۱۹:۰۷ آخرین ویرایش توسط nazanin.mirzai انجام شده
[هَم%(#ff0000)[دَردِ] منی هم،%(#ff0000)[دردِ] مَنی...]
-
تجربی فارغ التحصیلان آلاء رتبه های آلاخونه همیارنوشتهشده در ۹ مهر ۱۴۰۱، ۳:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
شب است و
یک خیابان بیانتها از خیال ...
-
قلب و شب
در مورد جنگهایی که تنهایی توشون جنگیدی میدونن -
نوشتهشده در ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۱۵:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خواهم که به خلوت کده ای از همه دور
من باشم و من باشم و من باشم و مناخوان ثالث
-
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هرکه خاک در میخانه به رخسار نرُفت( حافظ)
-
نوشتهشده در ۱۱ مهر ۱۴۰۱، ۲۰:۵۸ آخرین ویرایش توسط -Dr_Ugger- انجام شده
نه پادشاه، منادی زدهست: می مخورید؟!
بیا، که چشم و دهان تو مست و میگون است...• سعدی
-
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۱، ۱۶:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عمرم همه رفت و
آرزوی
تو نرفت!مولانا
-
شور دیدارت اگر شعله به دل ها بکشد
رود را از جگر كوه به دریا بكشدگیسوان تو شبیه است به شب اما نه!
شب كه اینقدر نباید به درازا بكشد -
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۱، ۱۷:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد -
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۱، ۱۸:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
"خرم آن روز کز این منزلِ ویران بروم
راحتِ جان طلبم وز پیِ جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راهِ غریب
من به بویِ سرِ آن زُلفِ پریشان بروم!"
|حافظ| -
شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود
گر مرا چنگی به دل میزد نوای چنگ بود
○• فرخی یزدی -
نوشتهشده در ۱۴ مهر ۱۴۰۱، ۹:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پرده شرم است مانع در میان ماه و دوست
شمع را فانوس از پروانه می سازد جدا -
نوشتهشده در ۱۵ مهر ۱۴۰۱، ۶:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست...• حافظ
-
نوشتهشده در ۱۵ مهر ۱۴۰۱، ۱۰:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نه بیمارم، نه خوشحالم، نه از حالم خبر دارم
گَهی با جان، گَهی با دل، گَهی از هر دو بیزارم!
|محمد فارابی| -
نوشتهشده در ۱۵ مهر ۱۴۰۱، ۱۰:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از بس فرار كردهام از خویشِخويشتن
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود