-
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۴۰۱، ۹:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@mahshiiid
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال -
@hanu
لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یادشعله دیدم سرکشی های توام آمد به یاد
(من دیگه رفتم
)
-
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۲۵ آخرین ویرایش توسط erfan wizard انجام شده
@mahshiiid
دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضوربسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد ...
-
@mahshiiid
دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضوربسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد ...
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۲۸ آخرین ویرایش توسط erfan wizard انجام شده@erfan-f
در آن هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
(حافظ) -
@erfan-f
در آن هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
(حافظ)@erfan-f
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود -
نوشتهشده در ۱ آذر ۱۴۰۱، ۱۲:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@mahshiiid
دلدار گفت که لوح دل از نقش من بشوی
گفتم که تلخ از آن لب شکرفشان مگوی -
@hanu
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور -
@mahshiiid
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است -
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۶:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ma-a
تا نه تاریک بود سایه انبوه درخت
زیر هر برگ چراغی بنهد از گلنار -
@hanu
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود -
@ma-a
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند -
@ma-a
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید -
@ma-a
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند -
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۷:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ma-a
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنانبا صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونین کفنانگفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان -
@ma-a
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنانبا صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونین کفنانگفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهناننوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۷:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@erfan-f
نه کمال حسن باشد ترشیّ و روی شیرین
همه بد مکن که مردم همه نیک خواه داری -
@hanu
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود -
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۷:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ma-a
در گوهر جان بنگر اندر صدف این تن
کز دست گرانجانی انگشت همی ساید -
@hanu
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این راه نباشد کار بی اجر -
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۷:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ma-a
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران منو توست -
@hanu
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست