-
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۶:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ma-a
تا نه تاریک بود سایه انبوه درخت
زیر هر برگ چراغی بنهد از گلنار -
@hanu
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود -
@ma-a
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند -
@ma-a
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید -
@ma-a
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند -
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۷:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ma-a
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنانبا صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونین کفنانگفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان -
@ma-a
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنانبا صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونین کفنانگفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهناننوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۷:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@erfan-f
نه کمال حسن باشد ترشیّ و روی شیرین
همه بد مکن که مردم همه نیک خواه داری -
@hanu
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود -
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۷:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ma-a
در گوهر جان بنگر اندر صدف این تن
کز دست گرانجانی انگشت همی ساید -
@hanu
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این راه نباشد کار بی اجر -
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۷:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ma-a
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران منو توست -
@hanu
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست -
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۷:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ma-a
تا چشم تو ریخت خون عشاق
زلف تو گرفت رنگ ماتم -
@hanu
ما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریاییم و دریا می رویم -
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۷:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ma-a
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را -
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۷:۴۱ آخرین ویرایش توسط erfan wizard انجام شده
@hanu
ایران ای سرای امیدبر بامت سپیده دمید
بنگر کزین ره پر خون
خورشیدی خجسته رسید
اگر چه دلها پر خون است
شکوه شادی افزون است
(سایه) -
@hanu
ایران ای سرای امیدبر بامت سپیده دمید
بنگر کزین ره پر خون
خورشیدی خجسته رسید
اگر چه دلها پر خون است
شکوه شادی افزون است
(سایه)@erfan-f
تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازیبگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت
-
@0Farzam0
تا توانی گاهگاهی بی تکلف زیستن
زین تعلق ها که داری اندکی وارستن است -
jahad_121
تا درد و ورم فرو نشیند
کافور بر آن ضماد کردند -
نوشتهشده در ۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۸:۰۴ آخرین ویرایش توسط erfan wizard انجام شده
@ma-a
در جوانی جان گرگت را بگیر ... وای اگر این گرگ گردد با تو پیر !
(فریدون مشیری)