-
-
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۵:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دروغگو زیاد نشده ، حرف راستِ که مفت هم نمیارزه
راه که بی راه بشه ، غریبه میشه راه بلد ! -
نوشتهشده در ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۲۰:۳۸ آخرین ویرایش توسط بهاره انجام شده
راننده کامیونی وارد رستوران شد . دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد ، سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند . بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن ، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد . راننده به او چیزی نگفت .
دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد .
وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند ، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ، ولی باز هم ساکت ماند .
دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوان ها به صاحب رستوران گفت : چه آدم بی خاصیتی بود ، نه غذا خوردن بلد بود ، نه حرف زدن و نه دعوا !
رستورانچی جواب داد : از همه بد تر رانندگی بلد نبود ، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت !! -
نوشتهشده در ۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۱۴:۰۷ آخرین ویرایش توسط فااطمه انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۸:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۸:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام گوشش دادم
-
سلام گوشش دادم
نوشتهشده در ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۸:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده -
نوشتهشده در ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۸:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خوب توپ سلام
-
نوشتهشده در ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۸:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو مترو آمدم به یه دختره شماره بدم
یه پیرمرده گفت ; تو خجالت نمیکشی فکر کن این خواهرته!!دختره گفت: آیا من نباید شماره برادرم رو داشته باشم
کلید اسرار: فضولی ممنوع.
یه با رفتیم مسجد اخونده گفت سلامتی همه بیماران
.
.
.
.
من و داداشم استکان چایی رو زدیم به هم
فقط نمیدونم چرا انداختنمون بیرون ایا انسان رو از خونه خدا بیرون میندازن!!! -
نوشتهشده در ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۸:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رفقا غصه نخورین
.
.
.
.
.
رفتیم جهنم یه بمب میگذاریم همه شهید میشیم میریم بهشت -
نوشتهشده در ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۸:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دعای روز اول ماه شوال :
اللهم آخیییییییییش
خداییش تعارف نکنین هروقت از روزه داری خسته شدین...
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
بگین من عکسموبفرستم براتون تا مااااااه رویت بشه
غضنفر ميميره ميره اون دنيا، ازش ميپرسن چي شد مُردي؟ ميگه داشتم شير ميخوردم ! ميگن: شيرش فاسد بود؟ ميگه نه بابا، گاوه يهو نشست
:trollface:
ﻣﻠﺖ ﯾﻪ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﺁﻧﺘﺎﻟﯿﺎﺳﺖ ﯾﻪ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﺟﺰﺍﯾﺮ ﻗﻨﺎﺭﯼ ... تازه افسردگی هم دارند
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻣﺎ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺩﻭﺗﺎ ﭘﺎﻣﻮﻥ ﻣﯿﺮﻩ ﺗﻮﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﭼﻪﻫﺎﯼ ﺷﻠﻮﺍﺭﻣﻮﻥ ﻏﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ
ﺧﺪﺍﯾﺎﺍﺍﺍﺍ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﯿﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﮕﯿﺮ
-
دعای روز اول ماه شوال :
اللهم آخیییییییییش
خداییش تعارف نکنین هروقت از روزه داری خسته شدین...
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
بگین من عکسموبفرستم براتون تا مااااااه رویت بشه
غضنفر ميميره ميره اون دنيا، ازش ميپرسن چي شد مُردي؟ ميگه داشتم شير ميخوردم ! ميگن: شيرش فاسد بود؟ ميگه نه بابا، گاوه يهو نشست
:trollface:
ﻣﻠﺖ ﯾﻪ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﺁﻧﺘﺎﻟﯿﺎﺳﺖ ﯾﻪ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﺟﺰﺍﯾﺮ ﻗﻨﺎﺭﯼ ... تازه افسردگی هم دارند
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻣﺎ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺩﻭﺗﺎ ﭘﺎﻣﻮﻥ ﻣﯿﺮﻩ ﺗﻮﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﭼﻪﻫﺎﯼ ﺷﻠﻮﺍﺭﻣﻮﻥ ﻏﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ
ﺧﺪﺍﯾﺎﺍﺍﺍﺍ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﯿﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﮕﯿﺮ
-
نوشتهشده در ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بازم این تاپیک به دردم خورد...دمم گرم ..میخوام حرفای دلمو بریزم بیرون
دلم باد کرده از بس که توش حرف هست واقعا خسته شدم آخه اینم شد زندگیبه درجه ای از پرخوابی رسیدم که مامانم میفرسته بهم سر بزنن ببینن هنوز هستم و زندم یا ...یعنی واقعا امکانش هست تو خواب جان به جان آفرین تسلیم کنم!؟
من از خواب متنفر بودم نمیدونم چرا اسیر دامش شدم!
طبق گفته های مکرر مامانم اگه بعد کنکور به همین رویه ادامه ندم و روزی کمتر از دوازده ساعت بخوابم این خونه یا جای منه یا جای اون البته اینم گفت که اگه مقاومت کنم پرتم میکنه بیرون ولی میدونم مزاح بود بگذریم...نمیدونم از خواب بودن من چه سودی به اون میرسه! خواب بودنم کم خطره!
مامانه بابام بنده خدا همیشه میگفت بیا پیش خودم ...منم فک کردم گفتم خوبه حداقل بعد کنکور میرم پیش اون ...چندروز پیش امتحانی رفتم تا نصفه شب ،قشنگ از روز ازدواجش گرفته تاااااااااااااا اون لحظه رو واسم مو به مو تعریف کرد کوفتم بشه اگه یک دهم حرفاشم فهمیده باشم به جان خودم که اگه نباشم میخوام دنیا نباشه فقط اون میگفت من میگفتم آهااا ..اوهووم ..بله..چه جالب ..هربار هم که از شدت خواب چرت میزدم یکی میزد رو دستم بیدار میشدم .. ..وقتی هم میخواستم یه کلمه حرف بزنم که بحثو به ساعت بکشم که دیر وقته و.. سریع میگفت : ساکت شو گوش کن...منم دیدم فایده نداره یه بوس گندش کردمو سریع دم رو کول د برو که رفتیم..تازه فرداشم گرفت تخت تا حدودای دوازده ظهر خوابید!
الان که دارم تو دلمو خالی میکنم دیگه واقعا از خواب خسته شدم ولی چه کنم که این حرف الانمه...یه ساعت دیگه دوباره وا میرمحوصله امشبو ندارم ...مهم ...شلوغ پلوغ..سرنوشت ساز ....رو اعصاب = امشب
یعنی آدم تو شیلنگ آب شنا کنه ولی حال منو نداشته باشهحداقل تا یه هفته نمیام کشش فعال بودن تو مجازی + واقعی رو باهم ندارم
هفته مسخره ای رو در پیش دارم واسم صبر جزیل آرزو کنید رفقا
دوستون دارم
یا علی :hand: -
نوشتهشده در ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
بازم این تاپیک به دردم خورد...دمم گرم ..میخوام حرفای دلمو بریزم بیرون
دلم باد کرده از بس که توش حرف هست واقعا خسته شدم آخه اینم شد زندگیبه درجه ای از پرخوابی رسیدم که مامانم میفرسته بهم سر بزنن ببینن هنوز هستم و زندم یا ...یعنی واقعا امکانش هست تو خواب جان به جان آفرین تسلیم کنم!؟
من از خواب متنفر بودم نمیدونم چرا اسیر دامش شدم!
طبق گفته های مکرر مامانم اگه بعد کنکور به همین رویه ادامه ندم و روزی کمتر از دوازده ساعت بخوابم این خونه یا جای منه یا جای اون البته اینم گفت که اگه مقاومت کنم پرتم میکنه بیرون ولی میدونم مزاح بود بگذریم...نمیدونم از خواب بودن من چه سودی به اون میرسه! خواب بودنم کم خطره!
مامانه بابام بنده خدا همیشه میگفت بیا پیش خودم ...منم فک کردم گفتم خوبه حداقل بعد کنکور میرم پیش اون ...چندروز پیش امتحانی رفتم تا نصفه شب ،قشنگ از روز ازدواجش گرفته تاااااااااااااا اون لحظه رو واسم مو به مو تعریف کرد کوفتم بشه اگه یک دهم حرفاشم فهمیده باشم به جان خودم که اگه نباشم میخوام دنیا نباشه فقط اون میگفت من میگفتم آهااا ..اوهووم ..بله..چه جالب ..هربار هم که از شدت خواب چرت میزدم یکی میزد رو دستم بیدار میشدم .. ..وقتی هم میخواستم یه کلمه حرف بزنم که بحثو به ساعت بکشم که دیر وقته و.. سریع میگفت : ساکت شو گوش کن...منم دیدم فایده نداره یه بوس گندش کردمو سریع دم رو کول د برو که رفتیم..تازه فرداشم گرفت تخت تا حدودای دوازده ظهر خوابید!
الان که دارم تو دلمو خالی میکنم دیگه واقعا از خواب خسته شدم ولی چه کنم که این حرف الانمه...یه ساعت دیگه دوباره وا میرمحوصله امشبو ندارم ...مهم ...شلوغ پلوغ..سرنوشت ساز ....رو اعصاب = امشب
یعنی آدم تو شیلنگ آب شنا کنه ولی حال منو نداشته باشهحداقل تا یه هفته نمیام کشش فعال بودن تو مجازی + واقعی رو باهم ندارم
هفته مسخره ای رو در پیش دارم واسم صبر جزیل آرزو کنید رفقا
دوستون دارم
یا علی :hand:نوشتهشده در ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهبازم این تاپیک به دردم خورد...دمم گرم ..میخوام حرفای دلمو بریزم بیرون
دلم باد کرده از بس که توش حرف هست واقعا خسته شدم آخه اینم شد زندگیبه درجه ای از پرخوابی رسیدم که مامانم میفرسته بهم سر بزنن ببینن هنوز هستم و زندم یا ...یعنی واقعا امکانش هست تو خواب جان به جان آفرین تسلیم کنم!؟
من از خواب متنفر بودم نمیدونم چرا اسیر دامش شدم!
طبق گفته های مکرر مامانم اگه بعد کنکور به همین رویه ادامه ندم و روزی کمتر از دوازده ساعت بخوابم این خونه یا جای منه یا جای اون البته اینم گفت که اگه مقاومت کنم پرتم میکنه بیرون ولی میدونم مزاح بود بگذریم...نمیدونم از خواب بودن من چه سودی به اون میرسه! خواب بودنم کم خطره!
مامانه بابام بنده خدا همیشه میگفت بیا پیش خودم ...منم فک کردم گفتم خوبه حداقل بعد کنکور میرم پیش اون ...چندروز پیش امتحانی رفتم تا نصفه شب ،قشنگ از روز ازدواجش گرفته تاااااااااااااا اون لحظه رو واسم مو به مو تعریف کرد کوفتم بشه اگه یک دهم حرفاشم فهمیده باشم به جان خودم که اگه نباشم میخوام دنیا نباشه فقط اون میگفت من میگفتم آهااا ..اوهووم ..بله..چه جالب ..هربار هم که از شدت خواب چرت میزدم یکی میزد رو دستم بیدار میشدم .. ..وقتی هم میخواستم یه کلمه حرف بزنم که بحثو به ساعت بکشم که دیر وقته و.. سریع میگفت : ساکت شو گوش کن...منم دیدم فایده نداره یه بوس گندش کردمو سریع دم رو کول د برو که رفتیم..تازه فرداشم گرفت تخت تا حدودای دوازده ظهر خوابید!
الان که دارم تو دلمو خالی میکنم دیگه واقعا از خواب خسته شدم ولی چه کنم که این حرف الانمه...یه ساعت دیگه دوباره وا میرمحوصله امشبو ندارم ...مهم ...شلوغ پلوغ..سرنوشت ساز ....رو اعصاب = امشب
یعنی آدم تو شیلنگ آب شنا کنه ولی حال منو نداشته باشهحداقل تا یه هفته نمیام کشش فعال بودن تو مجازی + واقعی رو باهم ندارم
هفته مسخره ای رو در پیش دارم واسم صبر جزیل آرزو کنید رفقا
دوستون دارم
یا علی :hand:الان دقیقا تو با این توصیفات خواستی کمک کنیم که کمتر بخوابی یا شرح حال زندگی مامان باباتو بخونیم؟
-
بازم این تاپیک به دردم خورد...دمم گرم ..میخوام حرفای دلمو بریزم بیرون
دلم باد کرده از بس که توش حرف هست واقعا خسته شدم آخه اینم شد زندگیبه درجه ای از پرخوابی رسیدم که مامانم میفرسته بهم سر بزنن ببینن هنوز هستم و زندم یا ...یعنی واقعا امکانش هست تو خواب جان به جان آفرین تسلیم کنم!؟
من از خواب متنفر بودم نمیدونم چرا اسیر دامش شدم!
طبق گفته های مکرر مامانم اگه بعد کنکور به همین رویه ادامه ندم و روزی کمتر از دوازده ساعت بخوابم این خونه یا جای منه یا جای اون البته اینم گفت که اگه مقاومت کنم پرتم میکنه بیرون ولی میدونم مزاح بود بگذریم...نمیدونم از خواب بودن من چه سودی به اون میرسه! خواب بودنم کم خطره!
مامانه بابام بنده خدا همیشه میگفت بیا پیش خودم ...منم فک کردم گفتم خوبه حداقل بعد کنکور میرم پیش اون ...چندروز پیش امتحانی رفتم تا نصفه شب ،قشنگ از روز ازدواجش گرفته تاااااااااااااا اون لحظه رو واسم مو به مو تعریف کرد کوفتم بشه اگه یک دهم حرفاشم فهمیده باشم به جان خودم که اگه نباشم میخوام دنیا نباشه فقط اون میگفت من میگفتم آهااا ..اوهووم ..بله..چه جالب ..هربار هم که از شدت خواب چرت میزدم یکی میزد رو دستم بیدار میشدم .. ..وقتی هم میخواستم یه کلمه حرف بزنم که بحثو به ساعت بکشم که دیر وقته و.. سریع میگفت : ساکت شو گوش کن...منم دیدم فایده نداره یه بوس گندش کردمو سریع دم رو کول د برو که رفتیم..تازه فرداشم گرفت تخت تا حدودای دوازده ظهر خوابید!
الان که دارم تو دلمو خالی میکنم دیگه واقعا از خواب خسته شدم ولی چه کنم که این حرف الانمه...یه ساعت دیگه دوباره وا میرمحوصله امشبو ندارم ...مهم ...شلوغ پلوغ..سرنوشت ساز ....رو اعصاب = امشب
یعنی آدم تو شیلنگ آب شنا کنه ولی حال منو نداشته باشهحداقل تا یه هفته نمیام کشش فعال بودن تو مجازی + واقعی رو باهم ندارم
هفته مسخره ای رو در پیش دارم واسم صبر جزیل آرزو کنید رفقا
دوستون دارم
یا علی :hand:الان دقیقا تو با این توصیفات خواستی کمک کنیم که کمتر بخوابی یا شرح حال زندگی مامان باباتو بخونیم؟
نوشتهشده در ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmasoud در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
بازم این تاپیک به دردم خورد...دمم گرم ..میخوام حرفای دلمو بریزم بیرون
دلم باد کرده از بس که توش حرف هست واقعا خسته شدم آخه اینم شد زندگیبه درجه ای از پرخوابی رسیدم که مامانم میفرسته بهم سر بزنن ببینن هنوز هستم و زندم یا ...یعنی واقعا امکانش هست تو خواب جان به جان آفرین تسلیم کنم!؟
من از خواب متنفر بودم نمیدونم چرا اسیر دامش شدم!
طبق گفته های مکرر مامانم اگه بعد کنکور به همین رویه ادامه ندم و روزی کمتر از دوازده ساعت بخوابم این خونه یا جای منه یا جای اون البته اینم گفت که اگه مقاومت کنم پرتم میکنه بیرون ولی میدونم مزاح بود بگذریم...نمیدونم از خواب بودن من چه سودی به اون میرسه! خواب بودنم کم خطره!
مامانه بابام بنده خدا همیشه میگفت بیا پیش خودم ...منم فک کردم گفتم خوبه حداقل بعد کنکور میرم پیش اون ...چندروز پیش امتحانی رفتم تا نصفه شب ،قشنگ از روز ازدواجش گرفته تاااااااااااااا اون لحظه رو واسم مو به مو تعریف کرد کوفتم بشه اگه یک دهم حرفاشم فهمیده باشم به جان خودم که اگه نباشم میخوام دنیا نباشه فقط اون میگفت من میگفتم آهااا ..اوهووم ..بله..چه جالب ..هربار هم که از شدت خواب چرت میزدم یکی میزد رو دستم بیدار میشدم .. ..وقتی هم میخواستم یه کلمه حرف بزنم که بحثو به ساعت بکشم که دیر وقته و.. سریع میگفت : ساکت شو گوش کن...منم دیدم فایده نداره یه بوس گندش کردمو سریع دم رو کول د برو که رفتیم..تازه فرداشم گرفت تخت تا حدودای دوازده ظهر خوابید!
الان که دارم تو دلمو خالی میکنم دیگه واقعا از خواب خسته شدم ولی چه کنم که این حرف الانمه...یه ساعت دیگه دوباره وا میرمحوصله امشبو ندارم ...مهم ...شلوغ پلوغ..سرنوشت ساز ....رو اعصاب = امشب
یعنی آدم تو شیلنگ آب شنا کنه ولی حال منو نداشته باشهحداقل تا یه هفته نمیام کشش فعال بودن تو مجازی + واقعی رو باهم ندارم
هفته مسخره ای رو در پیش دارم واسم صبر جزیل آرزو کنید رفقا
دوستون دارم
یا علی :hand:الان دقیقا تو با این توصیفات خواستی کمک کنیم که کمتر بخوابی یا شرح حال زندگی مامان باباتو بخونیم؟
اولا که اسم بابامو نیار روش حساسم ..مگه من حرفی از بابام زدم ؟
ثانیا هدف از ایجاد این تاپیک این بوده که تودلیامونو بریزیم بیرون
ثالثا هرجور میخوای فکر کن
رابعا رو خودت میدونی دیگه ..عزلت میکنم حالت جا بیاد -
نوشتهشده در ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۳:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@سعیداریایی در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
دوستان زشته اینجا جای اینجور حرف ها نیست منظور جر وبحث
دوست عزیز اینا همش مزاحه جدی نگیر
اینجا همه باهم دوستیم
دادا مسعود مثل برادر من میمونه بنده قصد توهین یا بی احترامی نه به ایشون نه به هیچ کس دیگه ای نداشتم و ندارم
این بحثا هم فقط شوخین همین -
نوشتهشده در ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۳:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
وقتی عصبانی هستید چایی سبز با لیمو بخورید
من امتحان کردم هیچ تاثیری نداره
ولی کلاس داره
يعني من هر طرف تاكسي بشينم
همون سمت خورشيد ميتابه
.
.
.
اصن يه بار خورشيد از غرب طلوع كرد!
حقیقتاً اینترنت میتونه
نقش بزرگی در پیشرفت
فکری آحاد ملت داشته باشهالبته اگه قطع باشه.
توی آسانسور بودم یه دختری هم سوار شداول ساکت بود بعد گفت : چطوری ؟گفتم : الحمدلله
یه نگاهی به من کرد ، هندزفری شو جابجا کرد !معلوم شد داره با تلفن حرف می زنه!هیچی دیگه منم تسبیحم رو از تو جیبم در آوردم ادامه دادم :الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله