-
نوشتهشده در ۷ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روزآرامــم و افســوس بـــه شب کـه برسم
همه شب عــازمِ میــدانم ودر جنــگ خودمشیشه با سنگِ دگر خُرد شود حرفی نیست
دردم این است شکسته شده با سنگ خودم -
چه آرزوها
که داشتم من و دیگر ندارم
چهها که میبینم و باور ندارم
چهها، چهها، چهها، که میبینم و باور ندارم ...مهدی اخوان ثالث
-
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کنددیوانه کنی هر دو جهانش بدهی
دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کندمولانا
-
نوشتهشده در ۱۱ اسفند ۱۴۰۲، ۱۸:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سخن ، بى تو مگر جاى شنیدن دارد ؟
نفس ، بى تو کجا ناى دمیدن داردعلت کورى. یعقوب نبى معلوم است
شهر بى یار مگر ارزش دیدن دارد…."شهریار"
-
نوشتهشده در ۱۶ اسفند ۱۴۰۲، ۹:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر کسی را همدم غم و تنهایی مدان
سایه هم راه تو میآید ولی همراه نیست
#مولانا -
نوشتهشده در ۱۶ اسفند ۱۴۰۲، ۹:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از درون آشفته و ظاهر چو کوهی استوار
رنج ها اینگونه ما را مرد بار آورده اند...#شیدا_صیادی_پور
-
خورشیدی در جانِ تو پنهان است! دریا از یادِ تو؛ پریشان است
️
-
نوشتهشده در ۱۷ اسفند ۱۴۰۲، ۲:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفته بودم چو بیایی غمِ دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی-سعدی
-
نوشتهشده در ۱۷ اسفند ۱۴۰۲، ۹:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ۴:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
به خود گفتم دل از اندیشهٔ دیدار بردارم
تمامِ عمر «تنها» دست روی دست بگذارمنباید مینوشتم پاسخ آن نامه را اما
نشد از دستخط دوست یکدم چشم بردارمنوشتم هرچه از هم دورتر، آسودهتر اما
کسی در گوش من میگفت من دلتنگِ دیدارمکسی از دور میآید به جنگِ عقل و میترسم
مبادا عشق باشد اینکه میآید به پیکارماگر شبهای دلتنگی نمیآیم به دیدارت
نمیخواهم تو را با گریههای خود بیازارم -
من بهشتم، همن در دیدن خندیدن توست
تا تو باشی نشوم خیره به لبهای کسیمولانا
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۸ اسفند ۱۴۰۲، ۱۸:۲۹ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست
ما بیتو خستهایم تو بیما چگونهای؟
مولانا
ای مونس روزگار! چونی بی من؟
ای همدم غمگسار! چونی بی من؟جناب مولانا به زبان دگر
-
گشته خیال همنشین با عاشقان آتشین
غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم مامولانا
-
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و همقران فراقحافظ
-
در گلو میشکند نالهام از رقت دل،
غصهها هست ولی طاقت ابرازم نیست…هوشنگ ابتهاج
-
نوشتهشده در ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ۹:۱۸ آخرین ویرایش توسط Ramos9248 انجام شدهاین پست پاک شده!