-
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست ؟!
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایق ات را بشکن! روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست
نوشتهشده در ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۱۸:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهhosainmahmoudi در
شعردانه
گفته است:
دل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست ؟!قشنگ بود....
-
hosainmahmoudi در
شعردانه
گفته است:
دل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست ؟!قشنگ بود....
نوشتهشده در ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۱۸:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهtamom ممنون تو خوش سلیقه ای که میدونی قشنگه
-
نوشتهشده در ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۲۱:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مولانا :
مرا عهدیست با شادی
که شادی آنِ من باشد
مرا قولیست با جانان
که جانان جانِ من باشد -
نوشتهشده در ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۲۱:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مولانا :
آنچنان جای گرفتی تو
به چشم و دل من
که به خوبان دو عالم
نظری نیست مرا -
نوشتهشده در ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۱۴:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب رامحو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب رابیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره، خواب رابایستهای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب راحتی اگر نباشی میآفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب راای خواهشی که خواستنیتر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را -
نوشتهشده در ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۱۷:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند ؟در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را ,او به سرِ صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سرِ میش ببرد
نَهِلد کُشته خود را , کُشد آن گاه کِشاند
چو دَم میش نماند ز دَم خود کُندش پُر
تو ببینی دَم یزدان به کجا هات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کُشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نَرمانَد
دل من گِرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند ؟
هله خاموش! که بیگفت , از این مِی همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
-
نوشتهشده در ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۲۰:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حالم راپرسیدند،گفتم روبه راهم
اماندانستند روبه راهی که تورفتی... -
نوشتهشده در ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۲۰:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
چای مینوشیدم ویادش افتادم،یکباره دلتنگش شدم
یکباره بغض کردم واشک درچشمانم حلقه زد.
همه با تعجب نگاهم کردند.
لبخند تلخی زدم وگفتم:چقدر داغ بود...
متن رها آذین عکس خودمsattaralipour خیلی خیلی زیبا. هم عکس هم متن
-
نوشتهشده در ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ۱۳:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود
نیرزد آنکه دلی را ز خود بیازاری
.
.
.
سر در خونه دکتر حسابی نوشته شده -
نوشتهشده در ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ آخرین ویرایش توسط tamom انجام شده
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر میخواد دنیا بیاد اهن و فسفرش کمه...
چشمای من اهن انجیر شدن
حلقه ای از حلقه ی زنجیر شدن....%(#ff0000)[عموزنجیرباف]
زنجیرتو بنازم،چشم منو و انجیرتو بنازم...
«مرحوم حسین پناهی» -
نوشتهشده در ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۹:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رد دارد به کسی غیر خودم رو بزنی
جلوی من بنشینی و دم از او بزنی
پیش من مندرس و کهنه بگردی اما
پیش او عطر گرانقیمت خوشبو بزنی
از چپ و راست به من پیله کنی اما باز
وقت پروانگی ات خدعه و نارو بزنی
مثل یک توده ای از گرد و غبار بسیار
از دلت عشق مرا یک تنه جارو بزنی
یا که در ساحل امن دل یک بیگانه
بعد طوفان شدن زندگی پهلو بزنی#سجاد_صادقی
-
نوشتهشده در ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۹:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خورشید که زد شعر سپیدی بنویس
برنامه ی جذاب مفیدی بنویسخورشید هم از شعر خوشش می آید
هرصبح رباعی جدیدی بنویسمحمدعلی ساکی
-
نوشتهشده در ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۹:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سیه چشمی، به کار عشق استاد،
به من درس محبت یاد می داد!مرا از یاد برد آخر، ولی من
بجز او، عالمی را بردم از یاد!"فریدون مشیری"
-
نوشتهشده در ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۹:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جز روی تو من با صنمی غیر نسازم
زین اتش دل یکسره در سوز و گدازمزان قوت عشق تو مگر بار خدایا
پاکیزه شود طینت هر روز نمازم...شعر از. رشید صیدمرادی
-
نوشتهشده در ۱۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۹:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عید آمده سربه سبزه وگل بزنیم
با برگ شقایقی تفال بزنیمهر چند که دوریم زهم با دم عشق
بین دلمان تا به ابد پل بزنیممحمدعلی ساکی