-
نوشتهشده در ۱۵ دی ۱۳۹۷، ۸:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است
ورنه هرگبری به پیری میشود پرهیزکار -
نوشتهشده در ۱۶ دی ۱۳۹۷، ۵:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم -
نوشتهشده در ۱۷ دی ۱۳۹۷، ۱۳:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریدهام
دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام
دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته در نیستی پریدهام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیدهام
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیدهام
از کاسهٔ استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسهها لیسیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیدهام
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییدهام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای من صدصفت گردیدهام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیدهام
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین دادهام تا این بلا بخریدهام
چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیدهام
پوسیدهای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیدهام
نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن
مانند طاووسی نکو من دیبهها پوشیدهام
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیدهام
تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی
زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیدهام
عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیدهام
خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییدهام
هر غورهای نالان شده کای شمس تبریزی بیا
کز خامی و بیلذتی در خویشتن چغزیدهاممولانا
%(#5acc95)[طولانی اما شیرین:)]
-
نوشتهشده در ۱۹ دی ۱۳۹۷، ۷:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یکی باید باشه که همیشه بهت بگه
در پیچ و تاب زلفت چپ کرده این دل ما -
نوشتهشده در ۲۰ دی ۱۳۹۷، ۶:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوستت دارم ولی این ماهِ دی را
صبر کن
کافه گردی ها بماند
بعدِفصلِ امتحان... -
نوشتهشده در ۲۰ دی ۱۳۹۷، ۱۹:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هوا روشن ،
فضا شادست ،
من اما خاطرم غمگین و جان تاریک .
دلم در سینه تنگی کرد از این شهر گشاده روی
سفر کردم به صحرایی ، نه پُر دور
و نه پُر نزدیک .#مهدی_اخوان_ثالث
-
نوشتهشده در ۲۱ دی ۱۳۹۷، ۱۶:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلتنگی از آن دردهاییست که همه روزه گریبانِ آدم را میگیرد و رها نمیکند ...
ولی گویی با جمعه ها خصومتِ شخصی دارد ، کینه و نفرتاش را جمع میکند و سرِ دلِ آدم ها فریاد میکشد ...#مژگان_یعقوبی
-
نوشتهشده در ۲۱ دی ۱۳۹۷، ۱۶:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
.
برایم شعر بفرست
حتی شعرهایی که
عاشقان دیگرت
برای تو می گویند؛
می خواهم بدانم:
دیگران که دچار تو میشوند،
تا کجای شعر پیش میروند؟!
تا کجای عشق؟!
تا کجای جاده ای که من؛
در انتهای آن ایستاده ام...!#افشین_یداللهی
-
نوشتهشده در ۲۲ دی ۱۳۹۷، ۱۸:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا نسوزد برنیاید بوی عود
پخته داند،کاین سخن با خام نیست...
گر بپوسم همچو دانه عاقبت نخلی شوم
زانک جمله چیزها چیزی ز بیچیزی شدست...
-
نوشتهشده در ۲۴ دی ۱۳۹۷، ۷:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خوشتر از نقشِ تواَم نیست
در آیینهی چشم ...!#هوشنگ_ابتهاج
-
نوشتهشده در ۲۴ دی ۱۳۹۷، ۷:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هردفعه نگاش کردم
داشت نگام میکرد
شما بودید عاشقش نمیشدید؟... -
نوشتهشده در ۲۴ دی ۱۳۹۷، ۷:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه شوری بهتر از برخورد برق چشم ها با هم نگاهش را تماشا کن اگر فهمید حاشا کن
-
نوشتهشده در ۲۴ دی ۱۳۹۷، ۷:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تنهایی و رسوایی بی مهری و ازار
ای عشق ببین من چه کشیدم تو چه کردی؟ -
نوشتهشده در ۲۴ دی ۱۳۹۷، ۷:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی
سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا
نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی
مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا
قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی
قنــد تـــویی زهـــر تــویی بیــــش میـــازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضــه اومیــد تویـــی راه ده ای یــار مرا
روز تــویی روزه تـــویی حـاصل دریوزه تـویی
آب تــویی کــوزه تــویی آب ده این بـــار مـــرا
دانـــه تویــی دام تــویی بــاده تویی جام تـویی
پختـــه تویی خـــام تــویی خـــام بمگـــذار مرا
این تن اگـــر کـــم تــندی راه دلــم کــم زندی
راه شــدی تــا نبــدی ایـــن همـــه گـــفتار مرا -
نوشتهشده در ۲۵ دی ۱۳۹۷، ۸:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سالها رفت و هنوز؟
یک نفر نیست بپرسد از من،
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری،
همه جا می نگری،
گاه با ماه سخن می گویی،
گاه با رهگذران،
خبر گمشده ای می جویی،
راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت،
بارها انسان شد،
و بشر هیچ ندانست که بود،
خود او هم به یقین آگه نیست،
چون نمی داند کیست،
چون ندانست کجاست ،چون ندارد خبر از خود که خداست.#قیصر_امین_پور
-
نوشتهشده در ۲۵ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مرگ در قاموس ما از بیوفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
قصهی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل بهدست آوردن از کشورگشایی بهتر است
تشنگان مهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
باشد ای عقل معاشاندیش، با معنای عشق
آشنایم کن ولی ناآشنایی بهتر است
فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است
هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست
اینکه در آیینه گیسو میگشایی بهتر است
کاش دست دوستی هرگز نمیدادی به من
آرزوی وصل از بیم جدایی بهتر است … -
درود آلایی های خوب
راستش من این تاپیک رو مکمل تاپیک قرابت میدونم برای همین امیدوارم اینجا هم حضور پر رنگی داشته باشین و حس خوبی رو از طریق شعر به هم انتقال بدیم .پیشاپیش از همراهی تون سپاسگزارم
با احترام
بانوپ ن : %(#ff0000)[اینجا فقط شعر بنویسید نه متن ادبی]
@دانش-آموزان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دلنوشتهشده در ۲۵ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده -
نوشتهشده در ۲۵ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرمیک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرمیا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرماین کوزه ترک خورد! چه جای نگرانیست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرمخاموش مکن آتش افروختهام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم -
نوشتهشده در ۲۶ دی ۱۳۹۷، ۸:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چون تو دارم ،
همه دارم دگرم هیچ نباید ...!#سعدی
-
نوشتهشده در ۲۶ دی ۱۳۹۷، ۹:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران