-
یا رب، نگاه کس، به کسی آشنا مکن
گر میکنی، کرم کن و از هم جدا مکن -
دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم
بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟ -
طعنه بر ما مزن ای دوست که خود معترفیم
دف زنان بر سر بازار به رسوایی خویش.. -
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۸، ۱۶:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بخت آن ندارم که یارم کند یاد من
حال من که گوید،که گوید به صیاد من
گرچه شده دل زار گرفتاربه بیداد او
عاقبت رسد عشق،رسد عشق به فریاد من
ساقیا کجایی ،کجایی که در آتشم
وز غمش ندانی ،ندانی چه ها می کشم#فریدون_مشیری
-
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۸، ۱۶:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شاه دلم گدا مکش ، من شده ام گدای تو
گر چه ستم کنی به من،جان و تنم فدای تومهر تو از وجود من ، با غم دل نمی رود
مهر منت به دل نشد ، هر چه کنم برای تواز همه کس گذر کنم ، از تو گذر نمی شود
مشکل تو وفای من ، مشکل من جفای توکن نظری که تشنه ام ، بهر وصال عشق تو
من نکنم نظر به کس ، جز رخ دلربای توجان من و جهان من ، روی سپید تو شدست
عاقبتم چنین شود ، مرگ من و بقای تواز تو برآید از دلم ، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو ، تا که شوم فنای تودست ز تو نمی کشم ، تا که وصال من دهی
هر چه کنی بکن به من ، راضی ام از رضای تومولانا
-
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۸، ۱۶:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چشمم سر وعده بیثمر میگردد
بیچاره دلم که دربدر میگرددکُشتی تو مرا و منتظر میمانم
قاتل به محل قتل برمیگردد -
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۸، ۲۲:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شهزاده ی بی عشق برده ای دیگر از یادم همچو افسانه ای آخر میرسی تو به دادم
شهزاده ی بی عشق چشم به راه تو میمانم درد دوری نشست آخر بی تو بر استخوانم -
نوشتهشده در ۳ فروردین ۱۳۹۸، ۹:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مطمئن باش و برو
ضربه ات کاری بوددل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به منو عشقی پاک
که پر از یاد تو بود
و خیالم میگفت
تا ابد مال تو بود
تو برو برو تا راحتتر
تکه های دل خود را ارام سر هم بند زنم!
-
نوشتهشده در ۳ فروردین ۱۳۹۸، ۱۰:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...
-
خوب کردی وقت رفتن آمدی دیدی مرا
گر نمی دیدی مرا دیگر نمی دیدی مرا -
دوباره آمدی ای سیل غم نمی دانم
دگر ز کلبه ی ویران من چه می خواهی؟ -
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را.. -
جهان بی عشق سامانی ندارد
فلک بی میل دورانی نداردنه مردم شد کسی کز عشق پاکست
که مردم عشق و باقی آب و خاکستچراغ جمله عالم عقل و دینست
تو عاشق شو که به ز آن جمله اینستامیرخسرو دهلوی
-
نوشتهشده در ۴ فروردین ۱۳۹۸، ۲۱:۲۹ آخرین ویرایش توسط Sharllot انجام شده
قسم به عمق نگاهت، که دوستت دارم
تورا که خالصی وبی غرور ، می خواهمبگیر سمت نسیم سحر، لبانت را
که ازتو، بوسه ی از راه دور می خواهمبریز، آتش عشقی به قلب یخ زده ام
اسیر ظلمتم و ازتو نور می خواهمبرای ردشدن از سیم خاردار دلت
در انتظارم و رمز عبور می خواهمخداکند که حسودان، ندیده باشندت
برای دشمن تو،چشم کور می خواهمخیال را به حقیقت بدل کن وبرگرد
من از خیال تو، حس حضور می خواهم..- کجایی دلارامم
جای شعرات خالیه اینجا
مسافرت خوش بگذره عزیزم
dlrm
- کجایی دلارامم
-
نوشتهشده در ۴ فروردین ۱۳۹۸، ۲۱:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شَـبي که شعـــري ...؟ در وصـــفَ ات نگویـــم .... شَـــبم ، شب نيســـت ...! بیخیالِ شعــر و شاعـــري .... مَـــن اِمشــــب ...؟ خیالِ تُـــو را می نویســـم .... بی آنکه لحظـــه ای ...؟ بـه مَـــن بیاندیشـــی ....
اِمشـــب با خيالَــت دنيايـــي دارم ....!!!
سهيل جلالی
-
نوشتهشده در ۵ فروردین ۱۳۹۸، ۱۶:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
راحت بخواب اي شهر! آن ديوانه مرده است
در پـــيلـــه ابــريشمـش پــروانــه مرده است
در تُــنــگ، ديـگــر شـور دريا غوطهور نيست
آن ماهــي دلتنگ، خوشبخـتانه مرده است
يــــك عـــمــر زيـــر پــا لگـــد كــــردنــــد او را
اكنون كه مــيگيرند روي شانه، مرده است
گـــنجشـكها! از شـــانـــههـــايــم بــرنخيـزيد
روزي درختـــي زيــــر ايــن ويرانه مرده است
ديـگــــر نخـــواهد شد كســـي مهمان آتش
آن شــمع را خاموش كن! پروانه مرده است -
نوشتهشده در ۵ فروردین ۱۳۹۸، ۱۶:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ فروردین ۱۳۹۸، ۱۶:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گـــــرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل! مهمان نوازی کــن کـــــه دیگر تاب نیست
بیــن مـــاهی های اقیانـــوس و ماهـــی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!… -
نوشتهشده در ۵ فروردین ۱۳۹۸، ۱۶:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ فروردین ۱۳۹۸، ۱۶:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده