-
این زخم که بینی به دل افتاده
زان است که یار خویش نشناخته -
وقتی که تو آمدی به دنیا عریان
مردم همه خندان و تو بودی گریان
کاری بکن ای دوست به وقت رفتن
مردم همه گریان و تو باشی خندان -
نوشتهشده در ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ۱۵:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سنه من جان وِریرَم سن منه دیوانه دئمه
یاندیریپ کونلومی گولدون، باری ویرانه دئمه
ایکی گونلوخدی جانیم،دونیا بو گونلر قوتولار
من گوزدن سالیسان، بیر کسه جانانه دئمه
-
ای بیخبر، ازکمخردان شکوه چه لازم
آدم نبود آنکه ز حیوان گله دارد.....#bidel
-
تاکه بودیم نبودیم کسی
کُشت مارا غم بی هم نفسی
تاکه خفتیم همه بیدار شدند
تاکه مردیم همگی یارشدند
قدر آن شیشه بدانید که هست
نه درآن وقت که افتادو شکست.... -
نوشتهشده در ۱۶ اسفند ۱۳۹۸، ۸:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود..گاهی تمام این آبی اسمان ها
یکباره تیرگشته و بی رنگ می شود...گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود.. -
-
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۰:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر زمان فالی گرفتم ؛ غم مخور آمد ولی
این امید واهی حافظ مرا بیچاره کرد -
نوشتهشده در ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۰:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ما را
که تو منظوری
خاطر نرود جایی..!
#سعدی -
نوشتهشده در ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۹:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفتم چگونه میکُشی و زنده میکنی؟
با یک نگاه کُشت و نگاه دگر نکرد...
| امیرخسرو دهلوی |
-
نوشتهشده در ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یک نفر نان داشت اما بینوا دندان نداشت
آن یکی بیچاره دندان داشت اما نان نداشتآنکه باور داشت روزی میرسد بیچاره بود
آنکه در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشتدشت باور داشت گرگی در میانِ گله است
گله باور داشت اما ...
من نمیدانم چرا باور سگ چوپان نداشت...| پرواز همای |
-
-
نوشتهشده در ۲۱ اسفند ۱۳۹۸، ۷:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۱ اسفند ۱۳۹۸، ۷:۲۷ آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شده
و خدا بسیار غمگین بود
و بسیار دلتنگ
و بسیار عاشق
و بسیار گریانو خدا زن را آفرید
و خدا من را آفرید ...؛)| هستی دارایی |
-
نوشتهشده در ۲۱ اسفند ۱۳۹۸، ۷:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من ذره و خورشید لقائی تو مرا !
بیمار غمم، عین دوائی تو مرا !
بیبال و پر اندر پی تو میپرم،
من کاه شدم، چو کهربائی تو مرا !
| مولانای جان |
-
نوشتهشده در ۲۱ اسفند ۱۳۹۸، ۱۷:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوستت دارم ولی اصلا نمی دانم چرا / آه این بی پاسخی دیوانه تر کرده مرا
عقل را مامور کردم پاسخی پیدا کند / گفت معذور است از فهمیدن دیوانه ها
حال این دیوانه را دیوانه می فهمد فقط / عشق جز دیوانه بازی نیست آن هم بی هوا
من نمی ترسم،تو با من دل به دریا می زنی؟ / شک نکن دیوانه جان من میروم با من بیا
(اسم شاعرش رو یادم نیست) -
نوشتهشده در ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۹:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دل مرنجان : )
-
نوشتهشده در ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر بداند که چه خون
می خورم از تنهایی
دلِ شب بر سر من
مست و غزل خوان آید!
-
نوشتهشده در ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نگاه کن
غروب که می شود
خاطرات نبض مرا می گیرند
تو زنده می شوی
و من می میرم
ای زیباترین حس دنیا
حالا که دوری
خیال و شب و تنهایی و باران
کدام یک مال من است ؟!
-
نوشتهشده در ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای سکوت و تنهایی من
بگو با من
از قصه آشنایی مان
بشکن خلوت دیوارها را
نابود کن حرمت کنج ها را
در خودت فریاد بزن
و مرا با خودت یکی کن
من یک عمر است
به امید صدای تو زنده ام