-
نوشتهشده در ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۵:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۵:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
فکر زنجیری کنید ای عاقلان
بوی گیسویی مرا دیوانه کرد
پیش هر بیگانه گویم راز خود
آشنا رویی مرا دیوانه کرد
ای مسلمانان به فریادم رسید
طفل هندویی مرا دیوانه کرد
میزنم خود را به آتش بیدریغ
آتشین خویی مرا دیوانه کرد
از حرم لبیک گویان میروم
جذبه کویی مرا دیوانه کرد
واقف از میخانه و مسجد نیَم
چشم و ابرویی مرا دیوانه کرد
فکر زنجیری کنید ای عاقلان
بوی گیسویی مرا دیوانه کرد
عنبرین مویی مرا دیوانه کرد
یاسمن بویی مرا دیوانه کرد
فکر زنجیری کنید ای عاقلان
بوی گیسویی مرا دیوانه کرد
-
نوشتهشده در ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۶:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ خرداد ۱۳۹۹، ۴:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم -
نوشتهشده در ۲۷ خرداد ۱۳۹۹، ۷:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند ♩♪
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می کند ♩♪
در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این ♩♪
جنگ بین ما دو تا را نابرابر میکند ♩♪
حالت پیچیده ی مویش شبیه سرنوشت ♩♪
عشق را بر روی پیشانی مقدر میکند ♩♪
آنقدر دلبسته ام بر دکمه ی پیراهنش ♩♪
فکر آغوشش لباسم را معطر می کند ♩♪
رنگ مویش را تمام شهر می دانند حیف ♩♪
پیش چشم عاشق من روسری سر می کند ♩♪
با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیده ام ♩♪
آب گاهی مومنین را هم شناگر می کند ♩♪
دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما ♩♪
هر کسی را دوست دارم زود شوهر می کند ♩♪ -
نوشتهشده در ۲۷ خرداد ۱۳۹۹، ۸:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من -
با تو بودن.....
با تو
بودن زیباست...
زیر باران
زیر برف
زیر آسمان شبی پر از اندوه در شهری غریب و دوربا تو
بودن زیباست...
در فکر ...
در خیال ...
در تبلور اندیشه های پاک ِغرقِ در ابهام کودکی هایم ...تا کجا بی من می آیی...
تو
که در گذرگاه گیج پر پیچ زمان
به دو راهی تقصیر رسیده ایبا تو
بودن زیباست...
مثل آیینه ...
مثل گندم ...
مثل سوسوی چراغ کوچه های قدیمی شهرِ بدون عابر ...با تو
بودن زیباست...
مثل یک نت در ملودی ...
مثل یک قافیه در شعر ...
مثل اشک های چشم بازیگر تراژدی زیر نور موضعی ...تا کجا بی من می آیی...
تو
که در بیابان بی حرف و کلمه من ...
نفس های عمیقت را تقسیم عشق و زندگی کرده ای ...با تو
بودن زیباست...
حتی بدون من
حتی بدون تو
حتی در التهابِ این همه دوستت دارم ها ی شبی دراز و بی پایان ...تا کجا بی من می آیی ...
باتوبودن حتی خیالش هم زیباست.......
-
نوشتهشده در ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گل ها زشت یا زیبا نکن
خوب بودن شرط انسان بودن است
عیب را در این وآن پیدا مکن -
از ره تقلید اگر حاصل شود کسب کمال_
هر که گردد خم نشین باید که افلاطون شود!! -
نوشتهشده در ۳۱ خرداد ۱۳۹۹، ۹:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مورم و دانه می برم
دانه به لانه می برمشش پا و دو شاخک دارم
صحرا می رم دون می آرماینجا می رم اونجا می رم
پایین میام بالا میرمتنهایی سخته کار من
سنگینه خیلی بار منجمع می شویم با مورچه ها
صف می کشیم تو باغچه هادنبال هم مثل قطار
با هم می ریم دنبال کارکار می کنیم کار می کنیم
گندمو انبار می کنیمتا وقتی که از آسمان
پایین میاد برف و بارانتو لونه بی دون نباشیم
زار و پریشون نباشیم -
نوشتهشده در ۳۱ خرداد ۱۳۹۹، ۹:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم،
یا گناهیست که اول، من مسکین کردمتو که از صورت حال دل ما بیخبری؛
غم دل با تو نگویم که ندانی دردم..ای که پندم دهی از عشق و ملامت گویی
تو نبودی که من این جام محبت خوردم!تو برو مصلحت خویشتن اندیش که من
ترک جان دادم از این پیش که دل بسپردمعهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
و گر این عهد به پایان نبرم نامردم.. -
نوشتهشده در ۳۱ خرداد ۱۳۹۹، ۹:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
مورم و دانه می برم
دانه به لانه می برمشش پا و دو شاخک دارم
صحرا می رم دون می آرماینجا می رم اونجا می رم
پایین میام بالا میرمتنهایی سخته کار من
سنگینه خیلی بار منجمع می شویم با مورچه ها
صف می کشیم تو باغچه هادنبال هم مثل قطار
با هم می ریم دنبال کارکار می کنیم کار می کنیم
گندمو انبار می کنیمتا وقتی که از آسمان
پایین میاد برف و بارانتو لونه بی دون نباشیم
زار و پریشون نباشیم -
نوشتهشده در ۲ تیر ۱۳۹۹، ۳:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ تیر ۱۳۹۹، ۲۲:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من نشستم بروی مِی بخری برگردی
ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!
-
نوشتهشده در ۷ تیر ۱۳۹۹، ۴:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
حافظ جان -
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۹، ۱۸:۰۵ آخرین ویرایش توسط Sharllot انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۹، ۱۹:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
صبح خورشید نگاهت به سرش خواب ندارد؟
پس بیا خوب نگهم کن که دلم تاب ندارد -
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۹، ۱۹:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هیچ کس را بر من از یاران مجلس دل نسوخت
شمع میبینم که اشکش میرود بر روی زرد -
نوشتهشده در ۱۰ تیر ۱۳۹۹، ۱۹:۲۷ آخرین ویرایش توسط sheyda.fkh انجام شده
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم- چهره ز غم نمیخراشیم
- چهره ز غم نمیخراشیم