-
نوشتهشده در ۱۴ آبان ۱۴۰۰، ۱۸:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دردی است در این سینه
که همزاد جهان است...هوشنگ_ابتهاج
-
نوشتهشده در ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ۴:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بخدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم
وگر از من طلبی جان نستیزم نستیزم
مولانا -
نوشتهشده در ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ۵:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مدتی در ره عشق تو دویدیم،بس است
راه صد بادیه درد بریدیم،بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم،بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم،بس است...وحشی بافقی
-
نوشتهشده در ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ۵:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روی در روی و نگه در نگه و چشم به چشم...
حرف ما با تو چه محتاج زبان است امروز!
وحشی بافقی -
نوشتهشده در ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ۱۰:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خیر و شر هر عمل کز آدمی سر میزند
مزد اعمالش به زودی پشت در درمیزند -
نوشتهشده در ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ۱۴:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خم می سلامت شکند اگر سبویی
-
نوشتهشده در ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ۲۰:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این شعر "سيمين بهبهانى" واقعا انسانی و زيباست:
رها کردیم خالق را ، گرفتاران ادیانیم !
تعصب چیست در مذهب ؟!
مگر نه این که انسانیم !
اگر روح خدا در ماست...
خدا گر مفرد و تنهاست ....
ستیزه پس برای چیست ؟!
برای خود پرستی هاست ..
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم ... -
ای کاش
کسی می آمد و غم ها را
از قلب اهالی زمین بر میداشت....
سهراب سپهری
-
نوشتهشده در ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ۶:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چشم و دل دانی چه خواهند؟؟
این حوالی..
بودنت را دیدنت را
قانع ام...حتی کمی -
نوشتهشده در ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ۹:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه زیبا گفت مولانای جان:ور گُل کند صد دلبری ای جان تو چیز دیگری..
-
نوشتهشده در ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ۹:۴۸ آخرین ویرایش توسط خانوم لوبیا انجام شده
باز باران با ترانه،میزند بر بام قلبم
باز گریه عاشقانه میکنم یاد تو هر دم -
نوشتهشده در ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ۹:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بنازم
آن
نگاهی را
که
یغما برد
جانم را..️
-هما ڪشتگر -
نوشتهشده در ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ۹:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هـــوای خواب ندارد
دلی که کرده هوایت•حسین منزوی
-
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۰، ۵:۰۹ آخرین ویرایش توسط Reyhaneh Moradi انجام شده
گر شاخه ها دارد تَری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری
ای جان!تو چیز دیگری...مولانا جلال الدین
-
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۰، ۵:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
برایت شعر خواهم خواند...
برایم شعر خواهی خواند... -
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۰، ۵:۵۱ آخرین ویرایش توسط chichak am انجام شده
به باد حادثه بالم اگر شکست چه باک؟
خوشا پریدن با این شکسته بالی ها -
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۰، ۶:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چو انسان را نباشد فضل و احسان
چه فرق از آدمی تا نقش ديوار
بدست آوردن دنيا هنر نيست
يکی را گر توانی دل بدست آر...! -
باید از سمت خدا معجزه نازل بشود
تا دلم،باز دلم،باز دلم،دل بشود
-
نوشتهشده در ۱۸ آبان ۱۴۰۰، ۷:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای دل صبور باش و مخٖور غم که عاقبت
این شام، صبح گردد و این شب سحر شود -
نوشتهشده در ۱۸ آبان ۱۴۰۰، ۷:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیستعشق یعنی مشکلی راحت کنی
دردی از در مانده ای درمان کنیدر بین این همه ی غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشرعشق یعنی گل بجای خار باش
پل بجای این همه ی دیوار باشعشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری آب را، بر تشنه ترعشق یعنی دشت گلکاری شده
در کویری چشمه ای جاری شدهعشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنیهر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ؛ ممکن شود