-
وصف احوال من افتاد به دست قلم
من نوشتم که غمی نیست
بخوان سخت گذشت
هادی معراجی -
فقط فروغ فرخزاد میتونه حق مطلب رو تو هر موضوعی به این خوبی ادا کنه:
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم -
آسمان، دریای آبی، ابرها، قوهای مست!
شوقِ یک دریا تماشا بر نگاهم داده بود!...
آه! ای آرامش جاوید! کی آیی به دست؟
آسمان، یک لحظه، حالی دلبخواهم داده بود! -
اونجا که احمد شاملو میگه:
با سادگیِ تمام بیصدا شکستیم ،
چه زخمهایی که از عزیزان خوردیم
اشکها را پشتِ لبخندی مخفی میکنیم
که خیلی درد میکند
و هیچ کس نمیفهمد ،
ما را دردِ همین نفهمیدن میکُشد
نه زخمها ...! -
دانست که در غمیم بی او ، اَز لطف نکرد شاد مـا را
-
چه میشود کرد
مگر میشود خود را به زور در دل کسی جا کرد
چه می شود کرد
مگر می شود از کسی که دوستش داری دل کند
بگذار بگویم
می شود لب ساحل شعرها سرود
اشعاری که مخاطب خود آن را نمیخواند
می شود تا طلوع آفتاب نخوابید
و هر شب به خاطره ها فکر کرد
ح.ص -
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۴۰۲، ۱۸:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میکشد کار من از فکر تو آخر به جنون
#فاضل_نظری
-
آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام
لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد
من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند
نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد
با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
-
دیوانه منم ویرانه منم آن برکه ی خشکیده منم
مست منم سرگشته منم آن برگه افتاده منم
ح.ص -
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ ،
ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ -
بدتر از خواستن، این لطمهی نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟
شهریار
-
نوشتهشده در ۵ شهریور ۱۴۰۲، ۱۹:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۵ شهریور ۱۴۰۲، ۲۲:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بَر گِـرد خویش پیله تـنیدن به صد امید
این رنــجِ دلپـذیر، هــمــین اســـت زنــدگی#فاضل_نظری
-
پشت دلباز ترین پنجره تنگ است دلم ...
#سهراب_سپهری
-
نوشتهشده در ۸ شهریور ۱۴۰۲، ۱۱:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهی ما را
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را- سعدی
-
من و بادِ صبا مِسکین دو سرگردانِ بیحاصل
-
کاسه صبر عجب نیست که لبریز شود
زانچه یک عمر شنیدیم و تحمل کردیم
محمد قهرمان
-
نوشتهشده در ۹ شهریور ۱۴۰۲، ۷:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر از آدم هاست
پس چرا این همه دل ها تنهاست...؟! -
سهراب سپهری
-
-
اما شکوفه نداد و فهمیدم
من خاک مناسبی برای او نیستم.-حمید سلیمی
-
سکوت وقت صدا و صدا زمان سکوت
چه ماجرای عجیبیست داستان سکوتچه بغضها که اسیرند در گلوی صدا
چه حرفها که نگفتهست در دهان سکوتچه خوب! راز مرا هیچکس نمیداند
به این دلیل دعا میکنم به جان سکوتکسی سراغ نگیرد ز من که میخواهم
شراب گریه بنوشم در استکان سکوت