-
من بهشتم، همن در دیدن خندیدن توست
تا تو باشی نشوم خیره به لبهای کسیمولانا
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۸ اسفند ۱۴۰۲، ۱۸:۲۹ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست
ما بیتو خستهایم تو بیما چگونهای؟
مولانا
ای مونس روزگار! چونی بی من؟
ای همدم غمگسار! چونی بی من؟جناب مولانا به زبان دگر
-
گشته خیال همنشین با عاشقان آتشین
غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم مامولانا
-
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و همقران فراقحافظ
-
در گلو میشکند نالهام از رقت دل،
غصهها هست ولی طاقت ابرازم نیست…هوشنگ ابتهاج
-
نوشتهشده در ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ۹:۱۸ آخرین ویرایش توسط Ramos9248 انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱ فروردین ۱۴۰۳، ۰:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی، حالا چرا؟عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توأم، فردا چرا؟نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چراشور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟آسمان چون شمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمىپاشد زهم دنیا چرا؟شهریارا بی حبیب خود نمىکردی سفر
این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا؟شهریار
-
دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۲ فروردین ۱۴۰۳، ۱۵:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سعدی اندر کف جلاد غمت می گوید
بنده ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا -
دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۲ فروردین ۱۴۰۳، ۱۵:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بگذر ای ناصح فرزانه ز افسانه ما
بگذارید به ما ،این دل دیوانه ما -
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۴۰۳، ۲۰:۳۳ آخرین ویرایش توسط Hhh Hh انجام شده
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظهِ شادی که گذشت
غصه هم میگذرد!
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند.
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
دو سه تا كوچه وپس كوچه واندازه
یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم !؟
زندگی ذره كاهیست كه كوهش كردیم
زندگی نام نکویی ست، كه خارش كردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق
بجز حرف
محبت به كسی
ورنه هرخار و خسی
زندگی كرده بسی . .- سهراب سپهری
- سهراب سپهری
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۳ فروردین ۱۴۰۳، ۱۷:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم رود، از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهددیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد
در میکده، رهبانم و در صومعه، عابدگه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه گه یار حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم، صاحب آن خانه تویی توهر جا که روم، پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه نیم، من که روم خانه به خانه
عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهایی دلش زار غم توست هر چند که عاصی، زخیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانهشیخ بهایی
-
دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۴ فروردین ۱۴۰۳، ۲۱:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جهان دیوانه بی دردسر می خواست من بودم
که اهل سوختن بودم که اهل ساختن بودم -
آیینهای به دست بیار و نظاره کن
گاهی تو هم نگاه به ماه و ستاره کنگفتی قبول کن که جدایی صلاح ماست
گیرم که خیر باشد، باز استخاره کنما عاشق توایم و پشیمان نمیشویم
هر توبه نامهای که نوشتیم پاره کن!چون من تو نیز در گذر از باتلاق عمر
بیهوده دست و پا زدهای، فکر چاره کنیادش بهخیر روز نخستی که دیدمت!
روز وداع ماست، نگاهی دوباره کن -
دوستان شاد شوند از غمِ پنهانی ما
جمع گردد دلِ یاران ز پریشانی ماما که ویران شدگانیم بدین دلشادیم
که جهانی شده آباد ز ویرانی ما... -
سکوتِ اهل غم را ترجمانی نیست غیر از اشک
معانی هم نمیگنجند در ظرفِ بیان گاهی... -
نوشتهشده در ۶ فروردین ۱۴۰۳، ۱۸:۰۴ آخرین ویرایش توسط __Aqua انجام شده
صفایى بود دیشب
با خیالت خلوت ما را
ولى من باز پنهانى
تو را هم آرزو کردم …!شهریار
-
شبِ هجران به سرم اخگرِ غم میپاشید
خنده میکردم و از خنده الم میپاشیدداشت شیرازهی غمهایِ تو اوراقِ دلم
ورنه در چنگِ فراقِ تو ز هم میپاشید -
نوشتهشده در ۸ فروردین ۱۴۰۳، ۱۴:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم
محتاجِ برادران و خویشان نشوم
بی منتِ خلقِ خود مرا روزی ده
تا از درِ تو بر درِ ایشان نشوم- ابوسعید ابوالخیر