-
@z-e
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دلِ غمزدهای سوخته بودرسم عاشقکُشی و شیوهٔ شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامتِ او دوخته بودگرچه میگفت که زارَت بِکُشم میدیدم
که نهانش نظری با منِ دلسوخته بود ! -
نوشتهشده در ۱۸ بهمن ۱۴۰۲، ۱۵:۴۳ آخرین ویرایش توسط Ainoor انجام شده
@z-e
تا تو نگاه میکنی کار منآه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است -
نوشتهشده در ۱۸ بهمن ۱۴۰۲، ۱۵:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۸ بهمن ۱۴۰۲، ۱۵:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@z-e
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفتکه من عاشقم گر بسوزم رواست
ترا گریه و سوز باری چراست؟! -
@z-e
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفتکه من عاشقم گر بسوزم رواست
ترا گریه و سوز باری چراست؟! -
نوشتهشده در ۱۸ بهمن ۱۴۰۲، ۱۸:۴۱ آخرین ویرایش توسط erfanyy انجام شده
@z-e
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست -
نوشتهشده در ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@z-e
برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست؟! -
نوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۴۰۲، ۹:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@z-e
ظلمت، صریح با تو سخن گفت، پس تو هم
با شب به استعاره و ایما سخن مگو! -
نوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۴۰۲، ۹:۳۰ آخرین ویرایش توسط erfanyy انجام شده
@z-e
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ! -
@z-e
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ! -
نوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۴۰۲، ۱۶:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@z-e
دانی که مرا یار چه گفتست امروز
جز ما به کسی در منگر دیده بدوزاز چهره خویش آتشی افروزد
یعنی که بیا و در ره دوست بسوز -
@z-e
دانی که مرا یار چه گفتست امروز
جز ما به کسی در منگر دیده بدوزاز چهره خویش آتشی افروزد
یعنی که بیا و در ره دوست بسوز -
نوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۴۰۲، ۱۶:۵۸ آخرین ویرایش توسط erfanyy انجام شده
@z-e
تا دسته فرو رفته پای مغز عرفان در گِل
شعری بسراید که بر دیده نشیند، بر دل !